سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدینة العلم

یادداشت های محمد عابدینی

استاد سیّد محمّد صادق علم الهدی

فرق قطع طریقی و موضوعی:

1. قطع موضوعی در قیاس حدّ وسط قرار می گیرد ولی قطع طریقی حدّ وسط قرار نمی گیرد. حدّ وسط همان حجّت منطقی است. حکم شرعی همیشه کبرا واقع می شود. هذا خمر و کلّ خمر حرام فهذا حرام. قطع طریقی حدّ وسط واقع نشده است. هذا مقطوع الخمریّة و کلّ مقطوع الخمریّة حرام فهذا حرام. قطع در این قیاس حدّ وسط قرار گرفته است. حدّ وسط موضوع کبرا است که حکم شرعی است. پس فرق بین قطع طریقی محض و قطع موضوعی طریقی در کبرای قیاس نمایان می شود نه در صغرای آن. زیرا وقتی روی صغرا متمرکز می شویم فرق مشهودی میان خمر و مقطوع الخمریّت نمی بینیم. امّا فرق در کبرا مشهود است. زیرا کبرا حکم شرعی است و اگر قطع در موضوع آن که همان حدّ وسط است اخذ شده باشد قطع موضوعی طریقی و اگر اخذ نشده باشد طریقی محض خواهد بود.

2. در قطع طریقی از حیث خصوصیّاتش تفاوتی نمی کند. یعنی شارع نمی تواند برخی از خصوصیّات این قطع را در حجّیّتش دخالت بدهد. خصوصیّات عبارتند از قاطع که قطّاع باشد و غیر قطّاع، مقطوع به که حکم شرعی باشد یا موضوع آن، اسباب قطع که ادلّهِ عقلی باشد یا شرعی و زمان قطع که زمان انسداد و غیبت امام باشد یا زمان انفتاح و حضور امام.قطع طریقی در همهِ این موارد حجّت است. در قطع موضوعی شارع می تواند برخی از خصوصیّات قطع را در حجّیّت آن دخالت دهد. زیرا موضوعیّت قطع در قطع موضوعی ذاتی آن نیست بلکه مجعول شارع است. لذا اختیار کیفیّت اخذ آن از جهت مدخلیّت خصوصیّات اربعه در دست شارع است. تعبیر شیخ این است که سلب حجّیّت از قطع طریقی منجر به تناقض می شود. زیرا عمل به قطع عمل به واقع است. پس این که شارع به قاطع بگوید به قطعش عمل نکند به این معنا است که به او گفته است به واقع عمل نکند. در حالی که شارع از مکلّف خواسته است به واقع عمل کند و این تناقض است.

3. قطع طریقی بر خلاف قطع موضوعی جانشین پذیر است. این جانشین اصل عملیّهِ منجزه یا به تعبیری تنزیلیّه و امارهِ معتبره است. قطع طریقی فقط و فقط طریقیّت دارد و هر چیزی که بتواند این ویژگی را داشته باشد می شود به جای قطع طریقی بنشیند. امارهِ معتبره و اصل محرزه به لطف شارع طریقیّت ناقصش تمام شده است. پس می تواند به جای قطع طریقی بنشیند. امّا قطع موضوعی اگر وصفی باشد جانشین پذیر نیست. چون در این جا خود قطع به عنوان یک صفت نفسانی مورد نظر شارع است و ظن که رتبه ای نازل تر از قطع دارد نمی تواند جانشین قطع موضوعی وصفی شود. البته در قطع موضوعی طریقی این جانشینی امکان پذیر است. زیرا در این جا هم صرفاً طریقیّت مورد نظر شارع است و این طریقیّت از راه امارات معتبره و اصول محرزه نیز به لطف شارع حاصل می شود.

ظن یعنی کشف %51 تا %99. یعنی کشف واقع با احتمال خلاف. ظن نیز مانند قطع آینه است امّا شفّاف نیست و برای بیننده یقین حاصل نمی کند. طریقیّت ظن به واقع ناتمام و نامطمئن است. جعل حجّیّت برای ظن بیمه کردن طریقیّتش است. لذا ظنّ معتبر نیز مانند قطع معذّر است. یعنی حتّی اگر خلاف واقع هم بشود مستلزم عقاب نمی شود. ظن نیز گاهی طریقی و گاهی موضوعی است و ظنّ موضوعی یا موضوعی وصفی است و یا موضوعی طریقی. ظنّ طریقی محض و ظنّ موضوعی طریقی بر خلاف ظنّ موضوعی وصفی جانشین پذیر است.

تنبیهات قطع:

تنبیه اوّل: تجرّی؛

در این مقام 4 اصطلاح وجود دارد: اطاعت، معصیّت، انقیاد و تجرّی. اگر مکلّف قطع به تکلیف داشت یا قطع او با واقع مطابق است یا نیست. اوّلی علم و دوّمی جهل مرکّب است. حالت اول دو قسم دارد: یا طبق قطع عمل می کند که مطیع است و فعلش اطاعت است. یا با قطعش مخالفت می کند که عاصی است و فعلش معصیت است. حالت دوّم دو قسم دارد: یا طبق قطعش عمل می کند که منقاد است و فعلش انقیاد است. یا با قطعش مخالفت می کند که متجرّی است و عملش تجرّی است.

مسئله:

در مورد مطیع و عاصی بحث روشن است. بحث در ثواب منقاد و عقاب متجرّی است. در مورد ثواب منقاد خطری در کار نیست لذا حساسیّتی وجود ندارد. امّا عقاب یا عدم عقاب متجرّی محلّ اصلی بحث است. چهار قول وجود دارد: مشهور می گویند متجرّی معاقب است. شیخ می گوید متجرّی عقاب نمی شود. علّامه در نهایه و شیخ بهایی قائل به توقّف اند. صاحب فصول قائل به تفصیل است.

ادلّهِ مشهور:

1. اجماع: در دو فرع فقهی علماء اجماع کرده اند بر عاصی بودن کسی که با متجرّی قابل تطبیق است.

2. بناء یا سیرهِ عقلاء: عقلاء انسان متجرّی را مستحقّ مذمّت می دانند. بناء عقلاء مرتبهِ نازلهِ عقل است. شارع رئیس العقلاء است و مذمّت او عقاب اوست.

3. عقل: این دلیل دو بیان دارد:

بیان اول از شیخ در رسائل: عقل حکم می کند به قبح متجرّی. اتیان ما قطع العبد بکونه مبغوضاً لمولاه قبیح.

بیان دوّم از مرحوم سبزواری در ذخیرة المعاد: در قضاوت بین عاصی و متجرّی 4 حکم متصوّر است. اوّل این که هر دو معاقب باشند. دوّم این که هر دو غیر معاقب باشند. سوّم این که عاصی معاقب و متجرّی غیر معاقب باشد. چهارم این که عاصی غیر معاقب و متجرّی معاقب باشد. دوّمی قطعاً درست نیست چون معصیت محقّق است و هر معصیتی استحقاق عقاب دارد. چهارمی غیر معقول است بداهتاً. سوّمی هم عقلاً قابل قبول نیست زیرا عقاب و عدم عقاب به امری خارج از اختیار منوط شده است. پس حکم از نظر عقلی در اوّلی متعیّن می شود.

 


استاد سیّد محمّد صادق علم الهدی

مقدّمهِ شیخ:

 شیخ قبل از بحث قطع و ظن مقدّمه ای بیان کرده است تا ساختار و نحوهِ طرح مباحث را در رسائل بیان کند. رسائل بر اساس حالات عارضه بر مکلّف تدوین شده است. برای مکلّف هنگام التفات به حکم شرعی سه حالت رخ می دهد. قطع، ظن و شک نسبت به حکم شرعی. اگر قطع حاصل شد باید به مقطوع عمل کند چون قطع ذاتاً حجّت است. اگر شک حاصل شد از آن جا که شک ذاتاً لاحجّة است قابل عمل نیست. اگر ظن حاصل شد از آن جا که ظن نه ذاتاً حجّیّت دارد و نه ذاتاً فاقد لاحجّة است باید به لسان شارع توجّه کرد. اگر از نظر شارع معتبر بود به قطع و اگر معتبر نبود به شک ملحق می شود. به همین خاطر است که می گویند حجّیّت ظن جعلی است. زیرا به دست شارع است. بر همین اساس مقاصد کتاب هم سه گانه خواهد بود: قطع، ظن و شک.

هنگام شک باید راهکارهایی برای نجات از تحیّر در لسان شارع پیدا شود. این اصول نظری به واقع ندارند و فقط تکلیف را در عمل مشخّص می کنند. مجرای اصل شک مکلّف در حکم شرعی است. شک یا دارای حالت یقینیّهِ سابقهِ ملحوظه للشّارع دارد یا ندارد. صورت دوّم دو حالت دارد. یا شک در اصل تکلیف و یا در مکلّف به است. تکلیف یعنی حکم الزامی و ارتباطی به استحباب و کراهت ندارد. صورت اوّل مجرای برائت است. صورت دوّم دو حالت دارد. یا احتیاط ممکن است که مجرای احتیاط است. یا احتیاط ممکن نیست که مجرای تخییر است.

مقصد اوّل در قطع؛

قطع یعنی کشف واقع بدون احتمال خلاف. قطع عبارت است از صور ذهنیّه که مانند آینه ای شفّاف واقع را نشان می دهد. برخی قطع را مرادف علم دانسته اند. البته قطع نوع خاصی از علم است. قطع اگر مطابق با واقع بود علم و اگر مطابق با واقع نبود جهل مرکّب است. امّا معمولاً این دو به یک معنا استفاده می شوند. در حجّیّت قطع اختلافی نیست زیرا حجّیّت آن ذاتی است. حجّیّت قطع به معنای وجوب متابعت است. این معنای لازم حجّیّت است. حجّیّت یعنی دست دو نفر حجّت می دهد. دست شارع برای عقاب و دست مکلّف برای عدم عقاب. دلیل حجّیّت قطع به طریقیّت آن بر می گردد. قطع راه وصول به واقع است. قطع چیزی از خود ندارد و هر چه دارد از واقع است و استقلالی ندارد. عمل به قطع یعنی عمل به واقع. عمل به واقع واجب است پس عمل به قطع نیز واجب است. طریقیّت قطع ریشه در ذات قطع دارد. حجّیّت نیز از طریقیّت آن بدست می آید. پس حجّیّت نیز ریشه در ذات قطع دارد.

تقسیمات قطع:

قطع یا طریقی است و یا موضوعی. قطع طریقی قطعی است که صرفاً طریق به حکم شرعی یا موضوع حکم شرعی است و در موضوع حکم اخذ نشده است. وقتی این قطع نباشد گفته می شود که باب العلم منسد است. قطع موضوعی قطعی است که در موضوع حکم اخذ شده است. قطع موضوعی طریق به واقع است امّا طریق به حکم نیست. قطع موضوعی دو نوع است: نگاه شارع که آخذ قطع در موضوع است گاهی اصالی به عنوان صفتی نفسانی و گاهی آلی به عنوان طریق به واقع است. حالت اوّل قطع طریقی وصفی و حالت دوّم قطع موضوعی طریقی است. قطع موضوعی وصفی به عنوان یک صفت نفسانی برای شارع موضوعیّت دارد. مانند اصرار شارع بر یقین نمازگزار نسبت به تعداد رکعات نمازش که هدف شارع احتمالاً اطمینان قلبی و آرامش ذهنی و عدم تشویش فکری به خاطر عدد رکعات نماز مکلّف است نه خود عدد خاص رکعات. بر خلاف جایی که برای شارع طریقیّت قطع به واقع موضوعیّت دارد. مثل حکم فرضی مقطوع الخمریّت که منظور شارع احتمالا ممنوعیّت مایعاتی است که خمریّتشان مورد قطع واقع شده است. شارع دنبال ممنوعیّت خمر است و دنبال راهی ایمن برای رسیدن به واقع است و شاهراه وصول به واقع قطع است. به همین خاطر است که وجود جایگزین را برای آن می پذیرد.

 


مدرسهِ علمیّهِ آیة الله العظمی گلپایگانی / استاد جواد مروی / 10 مهر 1398

مقدمه اول:

الفاظ دال بر معنای خاصی هستند. بنا بر این هر نگارنده و گوینده ای قبل از نگارش و گویش معنایی را در ذهن خود متصر دارد و استفاده از لفظ برای انتقال آن معنا به غیر است. لذا اگر مخاطبی بتواند از طریق لفظ مقصود ذهنی گوینده یا نگارنده را دریابد به مطلوب یا مدلول رسیده است. لذا هر ملفوظ یا مکتوبی یک معنای مورد نظر لافظ یا کاتب دارد که تلاش مخاطب این است که به آن معنا دست پیدا کند. این نکته فارق بین ما و پیروان هرمنوتیک نسبی است.

مقدمه دوم:

در هر زبان برای وضع الفاظ قوانین خاصی برای کیفیت کاربرد و تغییر کلمات وجود دارد که این کیفیات و متغیرات و ترکیبات باعث می شوند معنانی مختلف با اعمال این قواعد و کیفیات حاصل شود.

هر کس این دو خصوصیت یعنی معانی الفاظ و قواعد کاربردی آن را در هر زبانی بفهمد می تواند به مقصود گوینده در آن زبان پی ببرد. زیرا مسلم است گوینده این دو خصوصیت را می داند و طبق آن معنایی را اراده کرده است و وقتی مخاطب هم این دو خصوصیت را بداند می تواند به مقصود و مدلول گوینده و مولف دست پیدا کند.

از آن جایی که کتاب و سنت به زبان عربی است فقط کسی می تواند مقصود شارع را از این کتاب و سنت درک کند که این دو خصوصیت را در زبان عربی درک کرده باشد. سه علم مکفل این دو خصوصیت هستند: علم لغت، علم صرف و علم نحو. در مباحث لغت کسی که در مسیر اجتهاد است باید مبانی اصول خود را در بحث حجیت الفاظ با استدلال و منطق روشن کند. مثلا اگر به این نقطه رسید که قول لغوی که بین معنای حقیقی و مجازی تمییز قائل است مطلقا حجت است برای فهم معنای لفظ به قول این لغوی مراجعه می کند. مثلا زمخشری در کتاب اساس البلاغه که کتابی لغوی است بین معنای حقیقی و مجازی تفاوت قائل شده است. اما اگر کسی به این نتیجه رسید که قول یک لغوی به تنهایی حجت نمی باشد یا در وثاقت و خبرویت لغوی شک کرد یا به این نتیجه رسید که خبر عدل واحد در موضوعات حجیت ندارد. در این صور کار مجتهد مشکلمی شود و باید به حدی که از تراکم ظنون وثوق و اطمینان پیدا کند به اقوال لغویین مراجعه کند. ضمن این که مراجعه به اقوال لغویین جدید و معاصر لزوما اطمینان بخش نیست. لغات و الفاظ در موارد بسیاری به دلیل برخی حوادث اجتماعی یا تحت تاثیر برخی مشاهیر یا اصطلاحات خاص ظهور عرفی لغات در معانی دچار تبدل و تغییر زیادی می شوند. لذا مجتهد که به دنبال کشف مراد شارع است باید به کتب لغتی مراجعه کند که قریب العهد به عصر نصوص هستند و از تجمیع آن ها بتواند اطمینان حاصل کند که این لفظ خاص در عصر کاربردش در زمان شارع در فلان معنا ظهور داشته است. برخی از کتب لغوی متقارب به عصر نص عبارتند از: اصلاح المنطق از ابن سکیت که نیاز به وثوق و تجمیع انظار ندارد، العین خلیل بن احمد که هم انتساب جمیعش به خلیل محل مشکل است، جمهرة الدرر. المجمل فی اللغة و المفهرس فی اللغة ابن فارس. تهذیب اللغة ابی منصور. المحکم و المحیط الاعظم فی اللغة سیبویه.

 


مدرسهِ علمیّهِ آیة الله العظمی گلپایگانی / استاد جواد مروی / 9 مهر 1398

جواب: کلمهِ بیّنه در آیات و روایات به معنای مصطلح فقهی که شهادت عدلین باشد نیست. بلکه به معنای مطلق الحجّة است. مرحوم خوئی در کتاب الطّهارة در بحث حجّیّت شهادت عدل واحد می فرماید: ثابت نیست لفظ بیّنه حقیقت شرعیّه یا متشرّعه در شهادت عدلین باشد بلکه در قرآن و روایات بیّنه به معنای لغوی و به معنای ما یثبت الشّیئ استعمال شده است. در آیات قرآن این تعبیر هست که: کنت علی بیّنة من ربّی ، جاءهم البیّنات، إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان. در مخاصمهِ إمرؤ القیس عند النّبی بیّنه به معنای حجّت به کار رفته است. حدیث حل همهِ اشیاء مشکوک را حتّی تستبین أو تقوم بیّنه حلال می داند. پس حدیث حل شامل شبهات حکمیّه هم خواهد بود. این بیان مدرسهِ نجف اشکال را بر طرف نمی کند زیرا چنانچه در مباحث حجّیّت بیان شد بیّنه به معنای ما یتّضح است و در بعضی آیات هم این چنین است. امّا ادّعای این که در بیّنه حقیقت شرعیّه یا متشرّعه شده باشد ادّعای عجیبی است. زیرا پس از استقرار حکومت اسلامی بیّنه حقیقت شرعیّه شد در شهادت عدلین. چنان که از شیعه و سنّی نقل شده که البیّنة للمدّعی و الیمین علی من أنکر. و نیز بیّنه در مخاصمه إمرؤ القیس: إختصم إمرؤ القیس و رجل من حضرموت إلی رسول الله فی أرض فقال ألیس لک بیّنة و قال لا و قال علیه یمین. بیّنه در مقابل یمین ظهور در شهادت عدلین دارد. یا در ماجرای غصب فدک که امام بار ها از لفظ بیّنه استفاده فرمود. لذا در عصر النّبی و در مدینه منوّره بیّنه حقیقت شرعی در شهادت عدلین است. پس در روایت امام صادق علیه السّلام این عبارت که أو تقوم به البیّنة ظهور در شهادت عدلین دارد. لذا پاسخ مرحوم خوئی مورد پذیرش نیست.

اشکال سوّم به دلالت حدیث حل:

گفته شده است وقتی این حدیث أصالة البرائة را ثابت می کند که استنادش برای حلیّت مشکوکات به أصالة الحل باشد که شعبه ای از أصالة البرائة است. ولی در امثله ای که در روایت ذکر شده است با وجود حکم به حلیّت در مشکوک الحل اما بر اساس قاعده ید یا استصحاب حلیّت است. با وجود قاعده ید و استصحاب حلیّت نوبت به برائت نمی رسد. پس روشن می شود حلیّت در صدر روایت به معنای برائت نیست. در مثال اوّل: جواز تصرّف مستند به قاعده ید است که اماره ملکیّت است. در مثال دوّم: حلیّت و جواز شراع و جواز تصرّف عبد بر اساس قاعده ید است. در مثال سوّم: استصحاب عدم تحقّق الرّضاعة جاری می شود. شک در نسبت نسبی که منجر به جریان استصحاب عدم ازلی می شود و جای أصالة البرائة نیست.

شهید صدر به خاطر اهتمام به این اشکال دلالت حدیث حل بر أصالة البرائة را نمی پذیرد.

جواب:

1.   مثال ها از باب تنظیر است و نه تمثیل. متکلّم هنگام مطرح کردن یک قاعده کلّی گاهی برای آن مثال می زند. گاهی تنظیر می کند نه بیان مصداق. لزومی ندارد بین منظر و منظر إلیه در جمیع جهات مطابقت باشد. این جواب مخالف ظاهر است.

 


مدرسهِ علمیّهِ آیة الله العظمی گلپایگانی / استاد جواد مروی / 8 مهر 1398

حدیث ابن صدقه سه فراز دارد:

1. کلّ شیئ لک حلال حتّی تعرف الحرام بعینه

2. چند مثال: و ذلک مثل الثّوب یکون علیک قد اشتریته و هو سرقة أو المملوک عندک و لعلّه حرّ قد باع نفسه أو خدع فبیع أو قهر أو امرأة تحتک و هیأختک أو رضیعتک

3. بیان قاعدهِ کلّی: و الأشیاء کلّها علی هذا حتّی یستبین لک او تقوم به البیّنة

مرحوم آخوند: در فراز اوّل امام می فرمایند هر شیئ مشکوکی برای انسان حلال است تا تفصیلاً بعینه علم به حرمت آن پیدا کند. کلّ شیئ اطلاق دارد چه منشأ شک امور خارجیّه باشد و چه فقدان یا اجمال نص یا تعارض نصّین باشد. و چه شیئ مشکوک مشتبه باشد به شبههِ حکمیّه یا موضوعیّه.

سؤال: بنا بر فرض تمامیّت استدلال، ظاهر روایت مربوط به شبهات تحریمیّه است. چرا باید شامل شبهات وجوبیّه باشد؟

مرحوم آخوند دو راه برای شمول:

1.   عدم الفصل: فقهای امامیّه من الصّدر الاول الی الآن درباره شبهات و وظیفه انسان دو گروهند: اوّل اخباریّین که قائلند در شبهات حکمیّه تحریمیّه باید احتیاط کرد و در شبهات وجوبیّه باید برائت جاری کرد. دوّم اصولیّین که هم در شبهات تحریمیّه و هم در شبهات وجوبیّه قائل به برائتند. عمل به ظاهر حدیث حل هیچ قائلی ندارد. چون اجماع داریم که در شبهات تحریمیّه برائت جاری است.

2.   ظهورسازی شمول حدیث برای شبهات وجوبیّه: هر شبهه وجوبیّه ای می تواند با یک بیان به شبهات تحریمیّه برگردد. مثلا برگرداندن شک در وجوب دعاء عند رؤیة الهلال به شک در حرمت ترک دعاء عند رؤیة الهلال

به نظر مرحوم آخوند حدیث حل مثبت برائت است هم در شبهات وجوبیّه و هم در شبهات تحریمیّه

گروهی از محقّقین بعد از آخوند به ایشان اشکالاتی وارد کرده اند:

1.   مستفاد از کلمات محقّق نائینی و آقا ضیاء عراقی: در فراز اوّل حدیث حل اطلاق دارد نسبت به شبهات حکمیّه و موضوعیّه ولی در فراز دوّم تمام امثله راجع به شبهات موضوعیّه است. لذا این امثله قرینه قطعیّه است بر این که صدر روایت اختصاص به شبهات موضوعیّه دارد و در شبهات موضوعیّه ما ادلّه خاصّه بر جریان برائت داریم. نزاع بین اخباری و اصولی در شبهات حکمیّه است. حتّی اگر قرینه قطعیّه پذیرفته نشود کلام مقرون است به احتمال قرینه و این اقتران اطلاق کلام را ساقط می کند. به بیانی دیگر قدر متیقّن در تخاطب که شبهات موضوعیّه است مانع از اطلاق می شود.

این اشکال قابل دفع است: اوّلاً ذکر مثال پس از بیان یک قاعدهِ کلّی مطلق یا عام سبب نقض عموم یا اطلاق نمی شود. دوّما بیشتر محقّقین قبول ندارند قدر متیقّن در مقام تخاطب مانع از اطلاق می شود.

 

2.   غیر از امثله ما قرینه قطعیّه دیگری داریم که صدر حدیث اختصاص به شبهات موضوعیّه دارد. قرینه این است که در فراز سوّم امام به قیام بیّنه اشاره کرده که اختصاص به شبهات موضوعیّه دارد.َ

 


مدرسهِ علمیّهِ آیة الله العظمی گلپایگانی / استاد جواد مروی / 7 مهر 1398

اگر فعل مبغوض خداوند باشد اگر چه که انجام آن با قدرت خداوند است ولی در آیات و روایات این فعل به مباشر اسناد داده می شود نه به فاعل ما منه الوجود یا خداوند.

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ

بیان سوّم برای پاسخ از اشکال شیخ: مرحوم آقا ضیاء عراقی در نهایة الافکار:

حدیث حجب دال بر برائت است. پاسخ به اشکال شیخ: احکامی که به ما نرسیده است دو حالت دارند: برخی به پیامبر وحی شده اند ولی به مرحلهِ ابلاغ نرسیده اند. این قسم از احکام که در لوح محفوظ هستند ما حجب الله عن العباد شاملشان می شود. برخی دیگر احکامی هستند که پیامبر مامور به تبلیغ آن شده اند ولی ظلم ظالمین مانع از وصول آن به مردم شده است. قسم دوّم مسند به خدا نیست. جز این که با قول به عدم الفصل ثابت می کنیم حدیث حجب شامل این قسم هم می شود. زیرا همه علمایی که در قسم اوّل قائل به رفع الحکم و برائت هستند همگی نسبت به قسم دوّم قائل به برائتند. عدم الفصل ثابت می کند حدیث حجب شامل هر دو قسم می شود.

اوّلاً بار ها هم در اصول هم در فقه بیان شده که عدم الفصل اگر معالاً مورد پذیرش باشد و متعلّق یک اجماع تعبّدی کاشف از رأی معصوم برسد معتبر است اما در ما نحن فیه چنین اجماعی وجود ندارد. ثانیاً عدم الفصل اگر دلیلیّت داشته باشد خودش یک دلیل لبّی است و اعتبار دارد و ظهور سازی برای حدیث حجب نمی کند. آقا ضیاء از همسانی فتوای فقها در دو قسم ادّعای عدم الفصل می کند که عجیب است از ایشان. ثالثاً جمع کثیری مثل اخبارییّون در قسم اوّل قائل به برائت و در قسم دوّم قائل به وجوب احتیاط هستند. پس عدم الفصل در این مقام محقّق نیست.

دلیل دوّم در اثبات برائت شرعیّه که حدیث حجب بود از نظر سند مورد مناقشه است. بر خلاف مدرسهِ نجف و مرحوم خوئی و شهید صدر که معتبر می دانند.

اشکال مهمی از شیخ انصاری متوجّه حدیث حجب است. مرحوم آخوند هم اشکال را ذکر کرده اند. به این بیان که روایت ربطی به برائت در شبهات تکلیفیّه ندارد و مدلول آن این است که احکامی که ذات الهی مصلحت در بیانشان ندیده مورد تکلیف انسان نیستند. مرحوم خوئی، صدر و آقا ضیاء از این اشکال جواب داده اند ولی جوابشان مورد پذیرش نیست. لذا حدیث حجب نه از لحاظ سند و نه از دلالت اثبات کننده برائت نیست. امام هم بیانی در این زمینه دارند.

این احتمال که حدیث حجب در برائت در شبهات تکلیفیّه تمسّک به عام در شبهات تکلیفیّه خواهد شد.

روایت سوّم برای اثبات برائت شرعیّه: حدیث حلّ

این حدیث به چند سند و دو لسان و دو مضمون وارد شده است. که بین دو مضمون اختلاف است. مرحوم شیخ در رسائل استدلال شارح وافیه را در اثبات برائت از حدیث حل این گونه نقل می کند: کلّ شیئ فیه حلال و حرام فهو لک حلال. لسان دوّم که مورد توجّه مرحوم آخوند و محقّقین متأخّر است روایت ابن صدقه است که جارّ و مجرور و ظرف و مظروف در آن وجود ندارد: کلّ شیئ لک حلال حتّی تعرف أنّه حرام بعینه. در مورد لسان دوّم بررسی می کنیم.


درس 7

متن

فرائد الأصول / شیخ مرتضی انصاری / مجمع الفکر الإسلامیّ / جلد 1 / صفحهِ 34

و من هذا الباب: عدم جواز أداء الشّهادة استناداً إلی البیّنة أو الید -علی قول- و إن جاز تعویل الشّاهد فی عمل نفسه بهما إجماعاً؛ لأنّ العلم بالمشهود به مأخوذ فی مقام العمل علی وجه الطّریقیّة، بخلاف مقام أداء الشّهادة، إلّا أن یثبت من الخارج: أنّ کلّ ما یجوز العمل به من الطّرق الشّرعیّة یجوز الإستناد إلیه فی الشّهادة؛ کما یظهر من روایة حفص الواردة فی جواز الإستناد إلی الید.

و ممّا ذکرنا یظهر: أنّه لو نذر أحد أن یتصدّق کلّ یوم بدرهم ما دام متیقّناً بحیاة ولده، فإنّه لا یجب التّصدّق عند الشّکّ فی الحیاة لأجل استصحاب الحیاة، بخلاف ما لو علّق النّذر بنفس الحیاة، فإنّه یکفی فی الوجوب الإستصحاب.

[انقسام الظّنّ کالقطع إلی طریقیّ و موضوعیّ]

ثمّ إنّ هذا الّذی ذکرنا -من کون القطع مأخوذاً تارة علی وجه الطّریقیّة و أخری علی وجه الموضوعیّة- جار فی الظّنّ أیضاً؛ فإنّه و إن فارق العلم فی کیفیّة الطّریقیّة -حیث إنّ العلم طریق بنفسه، و الظّنّ المعتبر طریق بجعل الشّارع، بمعنی کونه وسطاً فی ترتّب أحکام متعلّقه، کما أشرنا إلیه سابقاً- إلّا أنّه أیضاً: قد یؤخذ طریقاً مجعولاً إلی متعلّقه یقوم مقامه سائر الطّرق الشّرعیّة، و قد یؤخذ موضوعاً لحکم.

فلا بدّ من ملاحظة دلیل ذلک، ثمّ الحکم بقیام غیره من الطّرق المعتبرة مقامه، لکنّ الغالب فیه الأوّل.

ترجمه

و از همین باب است عدم جواز اداء شهادتی که مستند به بیّنه یا ید -بنا بر قولی- باشد اگر چه که جایز است شاهد در عمل خودش بنا بر اجماع بر آن دو تکیه کند.زیرا علم به چیزی که مشاهده شده است در مقام عمل بر خلاف مقام شهادت به نحوهِ طریقیّت اخذ شده است. مگر این که از خارج ثابت بشود که هر چیزی که عمل به آن از شیوه های شرعی جایز باشد استناد به آن در شهادت جایز است. چنان که در روایت حفص که در جواز استناد به ید وارد شده است نیز ظاهر است.

و از آن چه گفتیم روشن است اگر کسی نذر کند که هر روز تا زمانی که از زنده بودن فرزندش اطمینان دارد یک درهم صدقه بدهد، هنگام شکّ در زنده بودن به خاطر استصحاب حیات صدقه بر او واجب نیست. به خلاف جایی که نذر را بر خود حیات معلّق کرده باشد که در این صورت استصحاب برای وجوب کفایت می کند.

[تقسیم ظن مانند قطع به طریقی و موضوعی]

آن چه که گفتیم -این که قطع گاهی طریقی است و گاهی موضوعی- در ظنّ نیز جاری است. با این که با قطع با توجه به کیفیّت طریقیّتش متفاوت است، -از این نظر که قطع خودش طریق است امّا ظنّ معتبر به خاطر جعل شارع طریق است به این معنا که حدّ وسط باشد در ترتّب احکام متعلّقش همان طور که گفته شد- جز این که ظنّ نیز گاهی به عنوان یک طریق مجعول به متعلّقش اخذ می شود که سایر راه های شرعی قائم مقام آن می شوند و گاهی به عنوان موضوع در حکم در نظر گرفته می شود.

پس به ناچار باید دلیل آن را در نظر گرفت. سپس حکم کرد به قائم مقامی سایر طریق های معتبر برای آن. امّا آن چه غلبه دارد در ظن اوّلی یعنی ظنّ طریقی محض است.

تقریر

در شهادت دادن که قطع از نوع موضوعی وصفی است استناد به بیّنه یا قاعدهِ ید جایز نیست هر چند برای خود شاهد حجّیّت دارد. فقط مرحوم محقّق به این نظر معتقد است. مگر این که با دلیلی از خارج ثابت شود ملازمه وجود دارد بین جواز عمل و استناد در شهادت که اتّفاقاً چنین ملازمه ای وجود دارد:

تفصیل وسائل الشّیعة إلی تحصیل مسائل الشّریعة (وسائل الشّیعة) / محمّد حسن بن علیّ بن محمّد بن حسین (شیخ حرّ عاملی) / دار إحیاء التّراث العربیّ / جلد 18 / صفحهِ 215 / روایت 2

محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه و علیّ بن محمّد القاسانی جمیعاً، عن القاسم بن یحیی، عن سلیمان بن داود، عن حفص بن غیاث، عن أبی عبد الله علیه السّلام قال: قال له رجل: إذا رأیت شیئاً فی یدی رجل یجوز لی أن أشهد أنّه له؟ قال: نعم، قال الرّجل: أشهد أنّه فی یده و لا أشهد آنّه له فلعلّه لغیره فقال أبو عبد الله علیه السّلام: أ فیحلّ الشّراء منه؟ قال: نعم، فقال أبو عبد الله علیه السّلام: فلعلّه لغیره فمن أین جاز لک أن تشتریه و یصیر ملکاً لک ثمّ تقول بعد الملک هو لی و تحلف علیه و لا یجوز أن تنسبه إلی من صار ملکه من قبله إلیک؟ ثمّ قال أبو عبد الله: لو لم یجز هذا لم یقم للمسلمین سوق. و رواه الصّدوق بإسناده عن سلیمان بن داود. و رواه الشّیخ بإسناده عن علیّ بن إبراهیم مثله کما یأتی.

ظن نیز مانند قطع سه نوع دارد:

1-   ظنّ طریقی محض: مانند قطع طریقی محض است با این تفاوت که احتمال خلاف دارد که البته به امر شارع به آن اعتنا نمی کنیم.

2-   ظنّ موضوعی طریقی: در حکم دخالت دارد امّا با لحاظ کاشفیّت.

3-   ظنّ موضوعی وصفی: ظن کلّی مشکّک است و از 51 درصد تا  99 درصد نوسان دارد و مقدار مشخّصی در ترتّب حکم شارع لحاظ شده است. لذا ظنّ حاصل از امارات و اصول نمی تواند جانشین آن باشد. بر خلاف قطع که اگر حاصل باشد دقیقاً یه حالت متعیّن است و تشکیکی در آن راه ندارد. و بر خلاف ظنّ طریقی محض و یا ظنّ موضوعی طریقی که به خاطر عدم دخالت در حکم مقدار آن بلا تفاوت است و صرفاً کاشفیّت در آن لحاظ شده است.

کتاب شناسی

تفصیل وسائل الشّیعة إلی تحصیل مسائل الشّریعة (وسائل الشّیعة): اثر شیخ حرّ عاملی و شامل احادیث فقهی منابع روایی شیعه مانند کتب اربعه و دیگر منابع حدیثی. در این اثر، 36 هزار روایت با سند آن در موضوعات متعدّد فقهی در باب های جداگانه آورده شده است. وسائل الشّیعه به دلیل اهمّیّت و جایگاه آن، دارای شروح، معاجم، تلخیص و ترجمه هایی است.

شخصیّت شناسی

محمّد حسن بن علیّ بن محمّد بن حسین (شیخ حرّ عاملی): (1033-1104ق) محدّث و فقیه امامیّه در قرن یازدهم هجری و مؤلّف وسائل الشّیعه. او عالمی اخباری و معتقد به صحّت تمام احادیث کتب اربعه بود و برای اثبات این ادّعا، در بخش پایانی کتاب وسائل الشّیعه بیش از 20 دلیل ذکر کرده است. شیخ حرّ عاملی معتقد است نمی توان به ظن عمل نمود چون امکان دستیابی به علم در مورد احکام شرعی وجود دارد. شیخ حر به صاحب وسائل نیز شهرت دارد.

 


درس 5

متن

فرائد الأصول / شیخ مرتضی انصاری / مجمع الفکر الإسلامیّ / جلد 1 / صفحهِ 31

[خواصّ القسمین]

ثمّ ما کان منه طریقاً لا یفرق فیه بین خصوصیّاته، من حیث القاطع و المقطوع به و أسباب القطع و أزمانه؛ إذ المفروض کونه طریقاً إلی متعلّقه، فیترتّب علیه أحکام متعلّقه، و لا یجوز للشّارع أن ینهی عن العمل به؛ لأنّه مستلزم للتّناقض.

[1- عدم جواز النّهی عن العمل فی الطّریقیّ و جوازه فی الموضوعیّ]

فإذا قطع بکون مائع بولاً -من أیّ سبب کان- فلا یجوز للشّارع أن یحکم بعدم نجاسته أو عدم وجوب الإجتناب عنه؛ لإنّ المفروض أنّه بمجرّد القطع یحصل له صغری و کبری، أعنی قوله: «هذا بول، و کلّ بول یجب الإجتناب عنه، فهذا یجب الإجتناب عنه» فحکم الشّارع بأنّه لا یجب الإجتناب عنه مناقض له، إلّا إذا فرض عدم کون النّجاسة و وجوب الإجتناب من أحکام نفس البول، بل من أحکام ما علم بولیّته علی وجه خاصّ من حیث السّبب أو الشّخص أو غیرهما، فیخرج العلم عن کونه طریقاً، و یکون مأخوذاً فی الموضوع، و حکمه أنّه یتبع فی إعتباره -مطلقاً أو علی وجه خاصّ- دلیل ذلک الحکم الثّابت الّذی أخذ العلم فی موضوعه.

[القطع الموضوعیّ تابع فی اعتباره مطلقاً أو علی وجه خاصّ لدلیل الحکم]

فقد یدلّ علی ثبوت الحکم لشیئ بشرط العلم به، بمعنی انکشافه للمکلّف من غیر خصوصیّة للإنکشاف،

[أمثلة للقطع الموضوعیّ المعتبر مطلقاً]

کما فی حکم العقل بحسن إتیان ما قطع العبد بکونه مطلوباً لمولاه، و قبح ما یقطع بکونه مبغوضاً؛ فإنّ مدخلیّة القطع بالمطلوبیّة أو المبغوضیّة فی صیرورة الفعل حسناً أو قبیحاً عند العقل لا یختصّ ببعض أفراده. و کما فی حکم الشّارع بحرمة ما علم أنّه خمر أو نجاسته بقول مطلق، بناء علی أنّ الحرمة و النّجاسة الواقعیّتین إنّما تعرضان مواردهما بشرط العلم -لا فی نفس الأمر- کما هو قول بعض.

[أمثلة للقطع الموضوعیّ المعتبر علی وجه خاصّ]

و قد یدلّ دلیل ذلک الحکم علی ثبوته لشیئ بشرط حصول القطع به من سبب خاصّ أو شخص خاصّ، مثل ما ذهب إلیه بعض الأخباریّین: من عدم جواز العمل فی الشّرعیّات بالعلم الغیر الحاصل من الکتاب و السّنّة -کما سیجیئ-، و ما ذهب إلیه بعض: من منع عمل القاضی بعلمه فی حقوق الله تعالی.

ترجمه

[خواصّ دو قسم]

سپس قطعی که طریقی است تفاوتی در خصوصیّاتش نمی کند، از نظر کسی که قاطع است و آن چه مقطوع است و اسباب قطع و زمان های آن؛ زیرا مفروض این است که قطع طریق باشد به سوی متعلّق خودش، پس احکام متعلّقش بر آن بار می شود، و برای شارع این امکان وجود ندارد که از عمل به آن نهی کند؛ زیرا این مستلزم تناقض است.

[1- جایز نبودن نهی از عمل در قطع طریقی و جایز بودنش در قطع موضوعی]

پس هنگامی که قطع حاصل شد به بول بودن مایعی -از هر سببی که بوده باشد- پس برای شارع جایز نیست که به عدم نجاستش یا واجب نبودن اجتناب از آن حکم کند؛ زیرا مفروض این است که به مجرّد قطع صغرا و کبرا حاصل می شود، یعنی این گفته که: «این بول است، و پرهیز از هر بولی واجب است، پس پرهیز از این واجب است» پس حکم شارع به این که پرهیز از این واجب نیستبا آن متناقض است، مگر زمانی که عدم نجاستش مفروض و وجوب اجتناب از احکام خود بول باشد، بلکه از احکامی چیزی که بول بودنش بر وجهی خاص از حیث سبب یا شخص یا غیر این دو معلوم است، پس علم از طریقی بودنش خارج می شود، و در موضوع اخذ می شود، و حکمش این است که در اعتبارش -چه مطلق باشد و چه بر وجهی خاص- از دلیل آن حکم ثابتی که علم در موضوعش اخذ شده است تبعیّت شود.

[قطع موضوعی در اعتبارش به صورت مطلق یا بر وجهی خاص از دلیل حکم تبعیّت می کند]

پس گاهی دلالت می شود بر ثبوت حکم برای چیزی به شرط علم به آن، به معنای انکشاف آن برای مکلّف بدون لحاظ خصوصیّتی در انکشاف، مانند آن چه عقل حکم می کند به حسن انجام آن چه که عبد یقین دارد برای مولایش مطلوبیّت دارد، و قبح آن چه که یقین دارد برای مولایش مبغوضیّت دارد؛ پس همانا دخالت قطع به مطلوبیّت و مبغوضیّت در این که کاری نزد عقل حسن یا قبیح بشود اختصاصی به بعض افرادش ندارد. و مانند جایی که شارع حکم کند به حرمت معلوم الخمر یا نجاستش به قول مطلق، بنا بر این که حرمت و نجاست واقعی فقط به شرط علم متعرّض مواردشان می شوند -نه در واقع- همان طور که نظر بعضی این است.

[مثال هایی برای قطع موضوعی ای که به وجهی خاص اعتبار دارد]

و گاهی دلیل آن حکم دلالت می کند بر ثبوتش برای شیئی به شرط حاصل شدن یقین به آن از راه سببی خاص یا شخصی خاص، مثل آن چه بعضی از اخباری ها قائل به آن شده اند: از عدم جواز عمل در شرعیّات به علم دیگران که از کتاب و سنّت حاصل شده باشد -کما این که خواهد آمد-، و آن چه که بعضی دیگر معتقد به آن شده اند: از ممنوعیّت عمل قاضی به علم خویش در حقوق الهی.

آن چه که عبد یقین دارد مطلوب مولایش می باشد،

تقریر

فرق دوّم قطع طریقی و موضوعی:

قطع طریقی مطلقاً حجّت است. یعنی واجب المتابعة است. مطلقاً یعنی اوّلاً قاطع انسان متعارفی باشد یا انسان غیر متعارفی باشد. ثانیاً سبب قطع هر چیزی که باشد. ثالثاً در زمان انسداد باشد یا در زمان انفتاح. رابعاً مقطوع به هر چیزی که باشد. زیرا حکم متوجّه متعلّق قطع است. وظیفهِ قطع نشان دادن متعلّق است و بعد از این که متعلّق نشان داده شد حکم به آن بار می شود. پس هیچ خصوصیّتی از قطع در بار شدن حکم تأثیری ندارد. امّا در قطع موضوعی وجوب متابعت مقیّد است به دلیلی که در موضوع حکم اخذ شده است. دلیل مأخوذ دو حالت دارد: گاهی مطلق قطع در آن اخذ شده است و گاهی قطع خاصّی در آن اخذ شده است.

شارع نمی تواند حجّیّت و واقع نمایی را از قطع سلب کند. چون تناقض در اعتقاد پیش می آید بین اعتقاد و قطع به واقع و عدم اعتقاد و قطع به آن.

نکات عبارت

1.   "فلا یجوز للشّارع...": شیخ لازم تناقض را بیان می کند نه خود آن را.

2.   "أنّ الحرمة و النّجاسة الواقعیّتین": واقعی در مقابل ظاهری. شرط حرمت و نجاست ظاهری بالإتّفاق قطع است. امّا حرمت و نجاست واقعی فقط متوجّه متعلّق قطع است. بر خلاف محدّث بحرانی که حرمت و نجاست واقعی را نیز متوجّه مقطوع به بما هو مقطوع به می داند.

شخصیّت شناسی

یوسف بن احمد بحرانی: (1107-1187ق) مشهور به صاحب حدائق و محدّث بحرانی از علماء شیعه در قرن دوازدهم هجری قمری است. وی فقیه، محدّث و اخباری میانه رو است. حدود 50 اثر در حدیث، کلام، فقه و غیره به وی منسوب است که الحدائق النّاضرة و لؤلؤة البحرین از آن جمله اند.وی در قطیف نزد حسین ماحوزی و در شیراز نزد شیخ عبد الله بلادی بحرانی شاگردی کرد. میرزای قمی (صاحب قوانین)، ملّا مهدی نراقی (صاحب جامع السّعادات)، علّامه سیّد محمّد مهدی بحر العلوم (صاحب مشکاة الهدایة)، سیّد علی طباطبائی حائری (صاحب ریاض) و ابو علی حائری (صاحب منتهی المقال) از جمله شاگردان او هستند.

کتاب شناسی

الحدائق النّاضره فی أحکام العترة الطّاهرة: کتابی فقهی به زبان عربی نوشتهِ یوسف بن احمد بحرانی است که از کتاب طهارت آغاز و با بحث ظهار پایان می یابد. روش بحرانی در این کتاب اخباری است؛ زیرا او در ابتدای هر فصل تمام احادیث مربوط به آن موضوع را می آورد و بعد از آن بحث فقهی را آغاز می کند. حاشیه های متعدّدی بر این کتاب نوشته شده است. از آن جایی که بحرانی نتوانست کتاب را به پایان برساند حسین بن محمّد آل عصفور اقدام به نگارش بخش های باقی ماندهِ کتاب کرده و آن را "عیون الحدائق النّاظرة فی تتمیم الحدائق النّاضرة" نامیده است.


درس 4

متن

فرائد الأصول / شیخ مرتضی انصاری / مجمع الفکر الإسلامیّ / جلد 1 / صفحهِ 30

و کذلک العلم بالموضوعات، فإذا قطع بخمریّة شیئ، فیقال: هذا خمر، و کلّ خمر یجب الإجتناب عنه، و لا یقال: إنّ هذا معلوم الخمریّة، و کلّ معلوم الخمریّة حکمه کذا، لإنّ أحکام الخمر إنّما تثبت للخمر، لا لما علم أنّه خمر.

و الحاصل: أنّ کون القطع حجّة غیر معقول؛ لأنّ الحجّة ما یوجب القطع بالمطلوب، فلا یطلق علی نفس القطع.

ترجمه

علم به موضوعات نیز همین گونه است. هنگامی که قطع به خمریّت شیئی داریم می گوییم این خمر است و اجتناب از هر خمری واجب است و گفته نمی شود این شیئ معلوم الخمریّت است و حکم هر معلوم الخمریّتی فلان است. زیرا احکام خمر برای خود خمر ثابت هستند نه به معلوم الخمر.

و حاصل آن که حجّت بودن قطع غیر معقول است. زیرا حجّت آن است که قطع به مطلوب را ایجاد کند و به خود قطع اطلاق نمی شود.

نکات عبارت

1.   "و لا یقال...": دلیل اوّل بر این که حجّت اصولی بر قطع اطلاق نمی شود.

2.   "و الحاصل...": دلیل دوّم بر این که حجّت اصولی بر قطع اطلاق نمی شود. عبارت می گوید حجّت سبب قطع به نتیجه است. پس قطع مسبّب است. بنا بر این اگر به خود قطع حجّت گفته شود اتّحاد سبب و مسبّب پیش می آید.

متن

فرائد الأصول / شیخ مرتضی انصاری / مجمع الفکر الإسلامیّ / جلد 1 / صفحهِ 30

[انقسام القطع إلی طریقیّ و موضوعیّ]

هذا کلّه بالنّسبة إلی حکم متعلّق القطع و هو الأمر المقطوع به، و أمّا بالنّسبة إلی حکم آخر، فیجوز أن یکون القطع مأخوذاً فی موضوعه، فیقال: إنّ الشّیئ المعلوم بوصف کونه معلوماً حکمه کذا، و حینئذ فالعلم یکون وسطاً لثبوت ذلک الحکم و إن لم یطلق علیه الحجّة؛ إذ المراد ب«الحجّة» فی باب الأدلّة: ما کان وسطاً لثبوت أحکام متعلّقه شرعاً، لا لحکم آخر، کما إذا رتّب الشّارع الحرمة علی الخمر المعلوم کونها خمراً، لا علی نفس الخمر، و کترتّب وجوب الإطاعة عقلاً علی معلوم الوجوب، لا الواجب الواقعیّ.

و بالجملة: فالقطع قد یکون طریقاً للحکم، و قد یکون مأخوذاً فی موضوع الحکم.

ترجمه

همهِ آن چه گفتیم در مورد حکم متعلّق قطع و امر مقطوع بود. امّا نسبت به حکمی دیگر اخذ قطع در موضوع آن جایز است. مثلاً گفته می شود حکم این شیئ معلوم با لحاظ وصف معلومیّتش فلان است. در این جا علم وسط است برای ثبوت این حکم حتّی اگر به آن حجّت اطلاق نشود. چون مراد از حجّت در باب ادلّه چیزی است که وسط باشد برای ثبوت احکام شرعی متعلّقش نه برای حکم دیگری. مانند این که وقتی شارع حرمت را بر خمری که خمریّتش معلوم باشد مترتّب می کند و مانند جایی که وجوب اطاعت عقلاً بر معلوم الوجوب مترتّب شود نه بر واجب واقعی.

و خلاصه این که قطع گاهی طریقی است برای حکم و گاهی در موضوع حکم اخذ می شود.

تقریر

انواع قطع:

1.   طریقی: قطعی که دخالتی در حکم ندارد. یعنی حکم برای موضوع ثابت است چه قطع وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد. متعلّق قطع موضوعِ منهای حکم است. یعنی متعلّق قطع موضوعی است که قبلاً حکم پیدا کرده است و با پیدایش قطع حکم نیامده است. مانند این که شارع گفته است "الخمر حرام". ما قطع پیدا می کنیم به این که "هذا خمر".

2.   موضوعی: قطعی که دخالت در حکم دارد. اگر قطع بود حکم هم هست و اگر قطع نبود حکم هم نیست. مانند این که شارع گفته باشد "مقطوع الخمریّت حرام".

فرق اوّل قطع طریقی و موضوعی:

قطع طریقی نه حجّت اصولی است و نه حجّت منطقی در حالی که قطع موضوعی حجّت اصولی نیست چون حجّت اصولی واسطه ای است برای رسیدن به حکم متعلّق خودش برسد در حالی که در قطع موضوعی ما به حکم متعلّق قطع به همراه خود قطع می رسیم. امّا حجّت منطقی است زیرا دیگر کبری کاذب نخواهد بود و اتّحادی هم بین سبب و مسبّب اتّفاق نخواهد افتاد.

نکات عبارت

1.   "إلی حکم آخر": ترکیب اضافی است نه وصفی.

2.   "بالنّسبة إلی حکم آخر": ترکیب اضافی است نه وصفی. منظور متعلّق قطع است بعلاوهِ خود قطع.

3.   "و حینئذ فالعلم یکون وسطاً": منظور حجّت منطقی است.

4.   "و إن لم یطلق علیه الحجّة": منظور حجّت اصولی است.

 


درس 3

متن

فرائد الأصول / شیخ مرتضی انصاری / مجمع الفکر الإسلامیّ / جلد 1 / صفحهِ 29

المقصد الأوّل فی القطع

[وجوب متابعة القطع]

فنقول: لا إشکال فی وجوب متابعة القطع و العمل علیه ما دام موجوداً؛ لأنّه بنفسه طریق إلی الواقع، و لیس طریقیّته قابلة لجعل الشّارع إثباتاً أو نفیاً.

[إطلاق الحجّة علی القطع و المراد منه]

و من هنا یعلم: أنّ إطلاق «الحجّة» علیه لیس کإطلاق «الحجّة» علی الأمارات المعتبرة شرعاً؛ لأنّ الحجّة عبارة عن: الوسط الّذی به یحتجّ علی ثبوت الأکبر للأصغر، و یصیر واسطة للقطع بثبوته له، کالتّغییر لإثبات حدوث العالم، فقولنا: الطّنّ حجّة، أو البیّنة حجّة، أو فتوی المفتی حجّة، یراد به کون هذه الأمور أوساطاً لإثبات أحکام متعلّقاتها، فیقال: هذا مظنون الخمریّة، و کلّ مظنون الخمریّة یجب الإجتناب عنه، و کذلک قولنا: هذا الفعل ممّا أفتی المفتی بتحریمه، أو قامت البیّنة علی کونه محرّماً، و کلّ ما کان کذلک فهو حرام.

و هذا بخلاف القطع؛ لأنّه إذا قطع بوجوب شیئ، فیقال: هذا واجب، و کلّ واجب یحرم ضدّه أو یجب مقدّمته.

ترجمه

عمل به قطع واجب است زیرا قطع خودش طریقی است به سوی واقع و طریقیّتش اثباتاً و نفیاً قابلیّت جعل ندارد. اطلاق حجّت بر قطع مانند اطلاق آن بر امارات معتبرهِ شرعی نیست. زیرا حجّت واسطه است برای اثبات اکبر برای اصغر و قطع به ثبوت آن. مانند تغییر که واسطه است برای قطع به ثبوت حدوث برای عالم. اطلاق حجّت برای ظنّ و بیّنه و فتوای مفتی به معنای واسطه گری این موارد است برای اثبات حکم متعلّقاتشان. مثلاً گفته می شود این شیئ مظنون الخمریّت است و هر مظنون الخمریّتی باید مورد اجتناب قرار گیرد. یا گفته می شود این شیئ مورد فتوای تحریم است و یا بیّنه بر حرمت آن قائم شده است و هر شیئی که این چنین باشد حرام است.

و این بر خلاف قطع است. زیرا هنگامی که وجوب شیئی مقطوع است می گوییم این شیئ واجب است و هر واجبی ضدّش حرام است یا مقدّمه اش واجب است.

تقریر

انواع قطع:

1.   قطع به حکم شرعی: مانند قطع به وجوب نماز جمعه

2.   قطع به موضوع حکم شرعی: مانند قطع به خمریّت یک مایع

عمل به قطع به حکم عقل واجب است. زیرا قطع خودش طریق به واقع یا به عبارتی واقع نما است و احتمال خلافی در آن وجود ندارد که نیاز به کمک شارع داشته باشد. پس اوّلاً شارع نمی تواند واقع نمایی را برای قطع جعل کند. زیرا قطع عین واقع نمایی است. همچنین بنا بر این نظریّه که واقع نمایی لازمهِ لا ینفکّ قطع است جعل آن برای قطع حصول حاصل است که محال می باشد. ثانیاً واقع نمایی از قطع قابل سلب نیست. زیرا لازمهِ آن سلب یک شیئ از خود آن است که ضرورتاً محال است.

معنای کلمهِ حجّت:

1.   معنای لغوی: چیزی که متابعت از آن واجب است.

2.   معنای منطقی: در منطق به دو چیز حجّت گفته می شود: اوّل به مجموع صغری و کبری. دوّم به خصوص حدّ در جایی که یا علّت باشد برای نتیجه که به آن برهان لمّی گفته می شود مانند العالم متغیّر و المتغیّر حادث فالعالم حادث یا معلول باشد برای نتیجه که به آن برهان إنّی گفته می شود مانند هذه الحدید متمدّدة و کل حدید متمدّدة مرتفعة درجة حرارتها فهذه الحدید مرتفعة درجة حرارتها.

3.   معنای اصولی: هر چیزی که شارع آن را واسطه قرار داده است برای ثبوت اکبر یا حکم برای اصغر یا موضوع.

اشتراک معنای دوّم و سوّم واسطه بودنشان است و فرق بینشان این است که حجّت اصولی برای نتیجه نه علّت است و نه معلول. بلکه احکام تابع مصالح و مفاسد خودشان هستند.

اطلاق حجّت بر قطع:

1.   طبق معنای لغوی: صحیح است زیرا واجب المتابعة است.

2.   طبق معنای منطقی اوّل: صحیح نیست زیرا قطع اصلاً قضیه نیست که مجموع صغری و کبری باشد.

3.   طبق معنای منطقی دوّم: صحیح نیست زیرا نسبت به نتیجه نه علّت است و نه معلول

4.   طبق معنای اصولی: صحیح نیست زیرا اوّلاً کبرای کاذب خواهد بود مانند هذا مقطوع الخمریّة و کلّ مقطوع الخمریّة حرام فهذا حرام. شارع خمر را حرام قرار داده است نه مقطوع الخمریّة را. ثانیاً اتّحاد سبب و مسبّب پیش می آید. قطع به خمریّت مساوی با قطع به حرمت است. با حدّ وسط قرار دادن قطع آن را سبب قرار داده ایم برای رسیدن به مسبّب که همان حرمت است. پس سبب و مسبّب متّحد شدند.

اطلاق حجّت بر أمارات معتبرهِ شرعی:

1.   طبق معنای لغوی: صحیح است به همان دلیل قبل.

2.   طبق معنای منطقی اوّل: صحیح نیست به همان دلیل قبل.

3.   طبق معنای منطقی دوّم: صحیح نیست به همان دلیل قبل.

4.   طبق معنای اصولی: صحیح است زیرا امارات معتبرهِ شرعی چیز هایی هستند که شارع آن ها را واسطه قرار داده است برای رسیدن به واقع. مانند حجّیّت خبر واحد مبتنی بر وجوب نماز جمعه در زمان غیبت. صلاة الجمعة ما أخبر العادل بوجوبه و کلّما أخبر العادل بوجوبه واجب فصلاة الجمعة واجب. قطع و یقین در این جا تعبّدی است چون احتمال خلاف دارد ولی شارع امر کرده که به این احتمال اعتنا نشود.

نکات عبارت

1.   "ما دام موجوداً" اضافی و بلا فایده است.

2.   "لأنّ الحجّة عبارة عن...": منظور حجّت اصولی است.

3.   "کالتّغیّر لإثبات حدوث العالم": این مثال برای حجّت منطقی است نه حجّت اصولی. منظور این است که حجّت اصولی نیز مانند حجّت منطقی واسطه است.