مدینة العلم

یادداشت های محمد عابدینی

الثّانیة: ذکر غیر واحد تبعا للعلّامة فی کتبه انّ الاصل فی البیع اللّزوم، قال فی التّذکرة الاصل فی البیع اللّزوم لانّ الشّارع وضعه مفیدا لنقل الملک و الاصل الاستصحاب و العرض تمکّن کلّ من المتعاقدین من التّصرف فی ما صار الیه و انّما یتمّ باللّزوم لیامن من نقض صاحبه علیه، انتهی. اقول المستفاد من کلمات جماعة انّ الاصل هنا قابل لارادة معان. الاوّل: الرّاجح احتمله فی جامع المقاصد مستندا فی تصحیحه الی الغلبة.

مقدّمه ی دوّم: بیع گاهی لازم و غیر قابل فسخ و نیز گاهی متزلزل، جایز و قابل فسخ می باشد. تعدادی از فقهاء (شهید در قواعد و فوائد و صاحب جواهر در جواهر الکلام) به تبعیّت از علّامه در کتاب هایش گفته اند که اصل در بیع لزوم است. علّامه در تذکرة الفقهاء به عنوان دلیل بر اصل بودن لزوم بیع گفته است "اصل در بیع لزوم است زیرا شارع بیع را مفید برای نقل ملک وضع کرده است و تمسّک به اصل استصحاب و  استناد به غرض اصلی در بیع هر کدام از متعاقدین را قادر می سازد تا در آن چه در بیع به دست آورده اند تصرّف کنند و این تمکّن فقط در صورت لزوم به فعلیّت می رسد. چون باید از نقض شدن این تمکّن توسّط صاحب هر کدام از عوضین در امان باشد." شیخ انصاری می گوید آن چه که از سخنان گروهی از فقهاء استفاده می شود این است که اصل در این مقام قابلیّت اراده ی چند معنی را دارد. معنای اوّل: راجح؛ یعنی در باب بیع لزوم مظنون و ظاهر است. شهید ثانی این معنا را در جامع المقاصد محتمل دانسته و در تصحیحش به غلبه استناد کرده است. الظّنّ یلحق الشّیئ بالاعمّ الاغلب.


الفصل الخامس

مسالة الضّدّ

الامر بالشّیئ هل یقتضی النّهی عن ضدّه او لا؟ فیه اقوال.

المقدّمات الاربع للمسالة

و تحقیق الحال یستدعی تحقیق امور

الامر الاوّل

المراد من الاقتضاء و الضّدّ

الاقتضاء فی العنوان اعمّ من ان یکون العینیّة او الجزئیّة او اللّزوم من جهة التّلازم بین طلب احد الضّدین و طلب ترک الآخر او المقدّمیّة علی ما سیظهر کما انّ المراد بالضّد هاهنا هو مطلق المعاند و المنافی وجودیّا کان او عدمیّا.

الامر الثّانی

تحقیق حال مسلکی الاقتضاء المقدّمیّ و التلازمیّ

تحقیق حال مسلک الاقتضاء المقدّمیّ

انّ الجهة المبحوث عنها فی المسالة و ان کانت انّه هل یکون للامر اقتضاء بنحو من الانحاء المذکورة؟ الّا انّه لمّا کان عمدة القائلین بالاقتضاء فی الضّدّ الخاصّ انّما ذهبوا الیه لاجل توهّم مقدّمیّة ترک الضّدّ کان المهمّ صرف عنان الکلام فی المقام الی بیان الحال و تحقیق المقال فی المقدّمیّة و عدمها.

فصل پنجم

مساله ی ضدّ

سوال محوری در مساله ی ضد این است که آیا امر به یک شیئ نهی از ضد آن را اقتضاء می کند یا خیر؟ در این مساله چند نظر مطرح است.

مقدمات چهارگانه برای این مساله

روشن شدن مسئله نیاز به تامّل در چندین امر دارد

امر اوّل

مراد از واژه ی اقتضاء و ضدّ

اقتضاء در این عنوان اعمّ است از این که به نحو عینیّت (چه عینیّت مفهومی و چه عینیّت مصداقی) باشد و یا به نحو جزئیّت باشد و یا به نحو لزوم باشد از جهت تلازم بین طلب کردن یکی از دو ضدّ و طلب ترک کردن دیگری یا به نحو مقدّمیّت باشد بنا بر آن چه در ادامه روشن خواهد شد. هم چنان که مراد از ضدّ در این مساله مطلق معاند و منافی است چه وجودی باشد مانند ضدّ خاص و چه عدمی باشد مانند ضدّ عام.

امر دوّم

تامّلی در دو مسلک اقتضاء مقدمّی و اقتضاء تلازمی

تاملی در مسلک اقتضاء مقدّمی

گر چه آن جهتی که در این مساله از آن بحث می شود این است که آیا امر به یکی از روش های یاد شده اقتضاء دارد یا خیر؟ امّا از آن جایی که عمده ی دانشمندانی که نظر به اقتضاء در ضدّ خاص داده اند به خاطر توهّم مقدّمه بودن ترک ضدّ چنین باوری پیدا کرده اند لازم است مسیر سخن را در این مساله به سوی تبیین و تحقیق در مقدّمه بودن یا مقدّمه نبودن ترک ضدّ ببریم.


علّامه سیّد محمّد حسین طباطبایی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمین، و الصّلاة و السّلام علی خیر خلقته خاتم الانبیاء محمّد (صلّی الله علیه و آله) و آله المعصومین (علیهم السّلام).

کلام بمنزلة المدخل لهذه الصّناعة

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله ربّ العالمین، و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و آله الطّاهرین (علیهم السّلام).

عدم امکان انکار الواقعیّة مطلقا

مخالفة السّفسطة للوجدان

انّا معاشر النّاس اشیاء موجودة جدّا، و معنا اشیاء اخر موجودة ربّما فعلت فینا او انفعلت منا، کما انّا نفعل فیها او ننفعل منها: هناک هواء نستنشقه، و غذاء نتغذّی به، و مساکن نسکنها، و ارض نتقلّب علیها، و شمس نستضیئ بضیائها، و کواکب نهتدی بها، و حیوان، و نبات، و غیرهما. و هناک امور نبصرها، و اخری نسمعها، و اخری نشمّها، و اخری نذوقها، و اخری و اخری. و هناک امور نقصدها او نهرب منها، و اشیاء نحبّها او نبغضها، و اشیاء نرجوها او نخافها، و اشیاء تشتهیها طباعنا او تتنفّر منها، و اشیاء نریدها لغرض الاستقرار فی مکان او الانتقال من مکان او الی مکان او الحصول علی لذّة او الاتّقاء من الم او التّخلّص من مکروه او لمآرب اخری.

و جمیع هذه الامور الّتی نشعر بها (و لعلّ معها ما لانشعر بها) لیست بسدی، لما انّهاموجودة جدّا و ثابتة واقعا. فلایقصد شیئ شیئا الّا لانّه شیئ خارجیّة و موجود واقعیّ او منته الیه، لیس وهما سرابیّا. فلایسعنا ان نرتاب فی انّ هناک وجودا، و لا ان ننکّر الواقعیّة مطلقا، الّا ان نکابر الحقّ فننکره او نبدی الشّکّ فیه، و ان یکن شیئ من ذلک فانّما هو فی اللّفظ فحسب. فلایزال الواحد منّا و کذالک کلّ موجود یعیش بالعلم و الشّعور یری نفسه موجودا واقعیّا ذا آثار واقعیّة، و لایمسّ شیئا آخر غیره الّا بما انّ له نصیبا من الواقعیّة.

به نام خداوند بخشاینده ی مهربان

حمد و سپاس مخصوص الله پروردگار جهان هاست، و صلوات و سلام بر بهترین مخلوقاتش و نگین حلقه ی پیامبرانش حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلّم) و خاندان معصومش (علیهم السّلام).

سخنی به منزله ی یک پیش گفتار برای این دانش

به نام خداوند بخشاینده ی مهربان

حمد و سپاس مخصوص الله پروردگار جهان هاست، و صلوات و سلام بر آقای ما حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و خاندان پاکش (علیهم السّلام).

ممکن نبودن انکار واقعیت به صورت مطلق

ناسازگاری سفسطه با وجدان

ما گروه های مردم قطعا اشیائی هستیم که وجود داریم و همراه با ما اشیاء دیگری نیز وجود دارند که گاهی در ما تاثیر می گذارند و گاهی نیز از ما تاثیر می پذیرند. هم چنان که گاهی ما در آن ها تاثیر می گذاریم و گاهی نیز از آن ها متاثّر می شویم. پیرامون ما هوایی وجود دارد که ما آن را استنشاق می کنیم، و غذایی که ما از آن میل می کنیم، و خانه هایی که ما در آن ها ساکن می شویم، و زمینی که ما در آن حرکت می کنیم، و خورشیدی که ما از پرتو آن بهره مند می شویم، و ستاره هایی که راهمان را به وسیله ی آن ها پیدا می کنیم، و حیوانات و گیاهان و موجودات دیگر. همچنین پیرامون ما چیز هایی هستند که ما آن ها را می بینیم، و چیز های دیگری که آن ها را می شنویم، و چیز های دیگری که آن ها را بو می کشیم، و چیز های دیگری که آن ها را می چشیم، و چیز های دیگر و دیگر. و نیز پیرامون ما چیز هایی هست که ما اهنگ آن ها را می کنیم و یا از آن ها دوری می کنیم، و چیز هایی که ما آن ها را دوست داریم و یا از آن ها بیزاریم، و چیز هایی که به آن ها امید داریم و یا از آن ها بیم داریم، و چیز هایی که طبع هایمان به آن ها میل دارند و یا از آن ها متنفّر هستند، و چیز هایی که آن ها می خواهیم به خاطر استقرار پیدا کردن در جایی یا انتقال از جایی یا رفتن به جایی و یا برای دست پیدا کردن به لذتّی و یا دوری گزیدن از دردی و یا رها شدن از ناخوشایندی و یا فایده های دیگر.

و همه ی این مواردی که ما آن ها را درک می کنیم (و شاید چیز های دیگری نیز باشند که ما از درک آن ها عاجز هستیم) پوچ نیستند، به این جهت که آن ها حقیقتا وجود دارند و واقعا ثابت هستند.پس هرگز یک شیئ مقصود واقع نمی شود مگر از این جهت که یک شیئ خارجی است و یا به یک شیئ خارجی منتهی می شود و به هیچ عنوان موهوم و سراب گونه نیست. پس اصلا جا ندارد که ما در این که پیرامونام وجودی هست تردید کنیم و واقعیّت را به صورت مطلق انکار کنیم. مگر این که قصد مکابره داشته باشیم و از این جهت حق را انکار کرده و یا باب تردید را در آن بگشاییم و اگر هر کدام از این موارد از ما سر بزند فقط در مرتبه ی لفظ خواهد بود. زیرا همواره هر کدام از ما و همین طور هر کوجودی که با علم و شعور در عالم زندگی می کند خود را واقعیّتی دارای آثار واقعی می بیند و با هیچ شیئی ارتباط بر قرار نمی کند مگر از این جهت که آن شیئ بهره ای از واقعیّت دارد.


القول فی شرائط العوضین:

یشترط فی کلّ منهما کونه متموّلا لانّ البیع لغة مبادلة مال بمال، و قد احترزوا بهذا الشّرط عمّا لاینتفع به منفعة مقصودة للعقلاء محللّة فی الشّرع لانّ الاوّل لیس بمال عرفا کالخنافس و الدّیدان، فانّه یصحّ عرفا سلب المصرف لها و نفی الفائدة عنها و الثّانی لیس بمال شرعا کالخمر و الخنزیر. ثمّ قسّموا عدم الانتفاع الی ما یستند الی خسّة الشّیئ کالحشرات و الی ما یستند الی قلّته کحبّة حنطة، و ذکروا انّه لیس مالا و ان کان یصدق علیه الملک. و لذا یحرم غصبه اجماعا. و عن التّذکرة انّه لو تلف لم یضمن اصلا، و اعترضه غیر واحد ممّن تاخّر عنه بوجوب ردّ المثل.

سخنی درباره ی شرایط عوضین:

عوضین یعنی آن دو چیزی که در جریان یک معامله تبادل می شوند. هر کدام از دو عوض باید مال باشند. زیرا بیع از نظر علم لغت عبارت است از مبادله ی یک مال در مقابل مالی دیگر و طبیعتا دو عوض در معامله باید مال باشند تا تعریف لغوی بیع بر آن معامله صدق کند. دانشمندان فقه با این شرط از وارد شدن مواردی خاص در تعریف مذکور جلوگیری کرده اند. آن موارد عبارتند از معامله هایی که عوضین در آن ها اشیائی هستند که یا منفعت قابل توجهی از نظر عقلاء ندارند و یا این که منفعت آن ها از نظر شرعی مجاز و حلال نیست. امّا خارج کردن دسته ی اول به این علّت است که از نظر عرف مال محسوب نمی شود. شاهد بر مال نبودن آن ها از نظر عرف این است که عموم مردم غیر قابل مصرف و بی فایده بودنشان را صحیح می دانند و تایید می کنند مانند سوسک ها و کرم ها. و نیر خارج نمودن دسته ی دوّم به این سبب است که این دسته از نظر شرع مقدّس مال محسوب نمی شوند مانند شراب و خوک. فقها در ادامه بی منفعت بودن را به دو دسته تقسیم کرده اند: الف) آن بی فایدگی ای که به خاطر پستی شیئ باشد مانند حشرات ب) آن بی فایدگی ای که به خاطر کم بودن شیئ باشد مثل دانه ی گندم. فقها گفته اند اشیائی مانند دانه ی گندم مال نیستند با وجود این که می توان آن ها را ملک دانست. به همین خاطر است که با وجود مال نبودن غصب آن ها به صورت اجماعی حرام شمرده شده است. البته صاحب تذکره گفته است اگر مملوک غیرمتموّل تلف شود اصلا موجب ضمان نمی گردد و تعداد زیادی از فقهای یعد از او در این مورد به او اعتراض کرده اند و یازگرداندن مثل آن را واجب دانسته اند. 


نظریّه ی هایدگر و گادامر

 فریدریش شلایر ماخر فاصله ی تاریخی و فرهنگی را مانعی در مسیر فهم دقیق متن می دانست. لذا در این راستا شناخت بافت فرهنگی و تاریخ محیط حاکم بر مولّف و همچنین شناخت فضای ذهنی او را ضروری می دانست. امّا هایدگر و پیرو او گادامر موضع مساله را جابجا کردند و به جای تمرکز بر منویّات و فضای فکری و محیطی مولّف، سابقه ی ذهنی مفسّر را مانع دریافت حقیقت مقصود متن دانستند. از نگاه این دو دانشمند مسبوق بودن ذهن مفسّر به برخی پیش فرض ها و اجتناب ناپذیر بودن دخالت پیش فرض های مذکور در پروسه ی تفسیر موجب پیدایش افقی خاصّ از متن اصلی خواهد شد. در این نگاه مولّف خود یکی از خوانندگان متن به شمار می آید و مفسّر نه کاری با مقصود اصلی مولف دارد و نه به آن راهی دارد. لذا تفسیر های ممکن از یک متن بدون محدودیّت بوده و تفسیر نهایی و ثابتی برای آن متصوّر نخواهد بود. این نگاه نهایتا به این نقطه ختم می شود که هیچ ضابطه ای برای تفسیر معتبر شمرده نمی شود و راهکاری برای تمییز بین تفسیر درست و نادرست وجود نخواهد داشت. این دیدگاه را می توان متاثّر از فلسفه ی کانت دانست. کانت در علوم نظری اصلی را برای خود تاسیس کرد که طبق آن ذهن انسان دارای یک سلسله مقولات است که از خواصّ ذهن به شمار می آید. این نوع مقولات از طریق تحربه و حسّ به دست نیامده اند و به منزله ی قالبی برای ذهن انسان هستند که تمام یافته های انسان در آن ریخته می شود. در نگاهی عمیق تر می توان ریشه های پلورالیسم را نیز در این نظریّه جستجو کرد.

پی نوشت:
این نوشته و شماره های دیگر آن فیش های مطالعاتی بنده است از کتاب ترجمه و شرح کفایة الاصول نوشته ی آقای مسعود عبّاسی که البته به قلم خودم به رشته ی تحریر در آمده است.


و قد یعرّف بانّه ملک اقرار العقد و ازالته و یمکن الخدشة فیه بانّه ان ارید من اقرار العقد ابقائه علی حاله بدون الفسخ، فذکره مستدرک لانّ القدرة علی الفسخ عین القدرة علی ترکه اذ القدرة لایتعلّق باحد الطّرفین و ان ارید من الزام العقد و جعله غیر قابل لان یفسخ ففیه انّ مرجعه الی اسقاط الخیار فلایوخذ فی تعریف نفس الخیار مع انّ ظاهر الالزام فی مقابل الفسخ جعله لازما مطلقا فینتقض بالخیار المشترک فانّ لکلّ منهما الزامه من طرفه لا مطلقا. ثم ان ما ذکرناه من معنی الخیار هو المتبادر منه عرفا عند الاطلاق فی کلمات المتاخّرین و الّا فاطلاقه فی الاخبار و کلمات الاصحاب علی سلطنة الاجازة و الرّدّ لعقد الفضولیّ و سلطنة الرّجوع فی الهبة و غیرهما من افراد السّلطنة شایع.

گاهی تعریف دیگری برای خیار ارائه می شود به این که خیار عبارت است از مالکیّت اقرار و ازاله ی عقد. ممکن است بر این تعریف خدشه ای وارد بشود با این بیان که اگر منظور از اقرار عقد این باشد که آن را با فسخ نکردن به حال خود باقی بگذاریم در این صورت ذکر کردن آن زیاده و بیهوده است. زیرا قدرت هیچ گاه به یکی از طو طرف یک امر تعلّق نمی گیرد و اگر به یک طرف تغلّق پیدا کرد به طرف دیگر هم تعلّق پیدا می کند. پس قدرت بر فسخ عین قدرت بر فسخ نکردن است. و چنان چه مقصود از اقرار، الزام عقد و غیر قابل فسخ نمودن آن باشد در این هنگام معنای آن به اسقاط خیار بازگشت خواهد کرد و روشن است که اخذ کردن اسقاط خیار در تعریف خود خیار نادرست است. از طرف دیگر به قرینه ی مقابله بین الزام و فسخ، الزام نیز اطلاق پیدا خواهد کرد. یعنی اگر یکی از طرفین اقدام به اسقاط خیار کرد بیع از هر دو طرف لازم می شود که بدون تردید این گزاره نادرست است و مثال نقض روشن آن خیار های مشترک می باشند. در صورت اسقاط خیار از طرف هر یک از متعاقدین، عقد فقط از طرف خود او لازم می شود. نکته ی دیگر این که آن چه ما در معانی خیار مورد اشاره قرار دادیم معنایی بود که هنگام به کار برده شدن در عبارات علمای متاخّر به ذهن تبادر پیدا می کند. و گر نه استفاده ی از آن در روایات و سخنان بزرگان فقه تشیّع در مورد سلطنت اجازه و ردّ در عقد فضولی، سلطنت رجوع در هبه و سایر سلطنت ها کاملا شیوع دارد.


فیدخل ملک الفسخ فی العقود الجائزة و فی عقد الفضولیّ و ملک الوارث ردّ العقد علی ما زاد علی الثّلث، و ملک العمّة و الخالة لفسخ العقد علی بنت الاخ و الاخت و ملک الامة المزوّجة من عبد فسخ العقد اذا اعتقت و ملک کلّ من الزّوجین للفسخ بالعیوب. و لعلّ التّعبیر بالملک للتّنبیه علی انّ الخیار من الحقوق لا من الاحکام فیخرج ما کان من قبیل الاجازة و الرّدّ لعقد الفضولیّ و التّسلّط علی فسخ العقود الجائزة فانّ ذلک من الاحکام الشّرعیّة لا من الحقوق. و لذا لاتورث و لاتسقط بالاسقاط.

یک اشکال منطقی بر تعریف خیار وارد است و آن این که معرِّف از منظر منطق ارسطویی باید مساوی با معرَّف باشد و در غیر این صورت تعریف ما تعریف به اعمّ و نادرست می باشد. تعریف یاد شده برای خیار در شش موضع مانعیّتی برای اغیار ندارد که آن مواضع عبارتند از:

اول: باب عقود جایز؛ در عقود جایز مانند هبه، وکالت،عاریه و مانند این ها هم طرفین یا یکی از این ها (اگر از یک طرف جایز باشد) قدرت بر فسخ دارند. در حالی که چنین قدرتی از باب خیارات نمی باشد. زیرا خیار از سنخ حقوق است نه احکام. اما به هر حال تعریف خیارات در این مورد صدق می کند.

دوّم: باب عقد های فضولی؛ در این بیع مالک اصلی پس از آگاهی می تواند آن را فسخ و ابطال کند. پس مالک فسخ است. در حالی که این مالکیّت خیار خوانده نمی شود.

سوم: باب عقد مورّث؛ الف) شخصی به عقد وصیّت (اگر از عقود دانسته شود) بیش از ثلث را برای کسی در نظر گرفته باشد. در چنین شرایطی وارث می تواند نسبت به مازاد بر یک سوّم عقد را بر هم بزند. پس او مالک فسخ است. ولی چنان که می بینیم به چنین مالکیّتی خیار گفته نمی شود. ب) شخصی در بیماری منجر به مرگ مازاد بر یک سوّم اموال خود را به عنوان هبه، وقف یا امثال آن واگزار می کند. در چنین شرایطی باز هم وارث نسبت به مازاد بر یک سوّم اموال او اختیار فسخ دارد. ولی با وجود این که او مالک فسخ به حساب می آید در عرف شریعت به چنین مالکیّتی خیار گفته نمی شود.

چهارم: باب ازدواج دختر برادر یا خواهر همسر؛ اگر کسی بدون اطلاع همسرش با خواهرزاده یا برادرزاده ی او ازدواج کند صحت عقد او وابسته به تایید همسرش می باشد. یعنی در این فرض همسر او مالک فسخ عقد است. ولی به چنین مالکیّتی نیز خیار گفته نمی شود.

پنجم: کنیزی در دوران بردگی از طرف مولای خود به عقد غلامی در آمده است. اگر این کنیز آزاد شود اختیار دارد که در آن عقد بماند و یا این که آن را بر هم بزند. پس او هم نسبت به فسخ مالکیّت دارد. ولی این مالکیّت را عرف متشرّعه خیار نمی نامند.

ششم: عیب های مخصوصی هست که در شریعت اسلامی به مرد و زن اجازه ی بر هم زدن عقد را می دهد. اگر در هر کدام از زن و مرد چنین عیب هایی ظاهر شد ان ها نسبت به فسخ عقد خود اختیار یا مالکیّت دارند. ولی این مالکیّت خیار خوانده نمی شود.

با توجه به این شش مورد می توان مدّعی شد که تعریف خیار تعریف به اعمّ است.

پاسخ: استفاده از کلمه ی ملک در تعریف یاد شده به این خاطر است که بگوید خیار از سنخ حقوق است نه احکام. تفاوت میان حق و حکم این است که زمام امور حق به دست صاحب آن است و وی می توان آن را اسقاط و یا اعمال کند. همچنین می تواند آن را به عنوان ارث به دیگری منتقل کند. امّا زمام امور حکم به دست شارع است و هیچ کس جز او قدرت اسقاط آن را ندارد. به همین خاطر حکم قابلیّت انتقال به عنوان ارث را نیز ندارد. حکم مانند معلول که وابستگی کامل به علّت خود دارد در گرو وجود یا عدم موضوع خود است. همه ی موارد شش گانه ی یاد شده از سنخ احکام شرعیّه هستند و از این جهت به واسطه ی درج کلمه ی ملک در تعریف خیار از شمول آن خارج هستند و از نظر شیخ انصاری تعریف ذکر شده برای خیار از این جهت غیر قابل خدشه است.


کتاب خیارات

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.

القول فی الخیار و اقسامه و احکامه:

مقدّمتان الاولی: الخیار لغة اسم مصدر من الاختیار غلّب فی کلمات جماعة من المتاخّرین فی ملک فسخ العقد علی ما فسّره به فی موضع من الایضاح.

در بخش اوّل، مکاسب محرّمه در پنج نوع بیان شد. در بخش دوبم بیع و شروط ان در سه قسمت مطرح شد. اینک بخش سوّم درباره ی خیارات است که در سه قسمت مطرح می شود: الف) بیان معنی و تعریف خیار ب) بیان انواع و اقسام خیارات که برخی 5، گروهی از جمله شیخ انصاری در مکاسب 7 و گروهی دیگر مانند شهید ثانی در شرح لمعه 14 قسمت بیان کرده اند. ج) بیان احکام و مسائل شرعیّه ی خیارات. دو مقدّمه: مقدّمه ی اوّل) (در حقیقت این مقدّمه ی اوّل همان قسمت نخست است و مقدّمیّت ندارد ولی سلیقه ی شیخ این طور اقتضا داشته است.) معنای خیار: یک) معنای لغوی: اسم مصدر از باب اختیار. معنای اختیار عبارت است از قدرت و سلطنت داشتن و مجبور نبودن. فاعل مختار به کسی می گویند که اگر بخواهد اقدام کند و اگر نخواهد امتناع. معنای خیار هم همین است ولی با این تفاوت که در مصدر، جهت صدور از فاعل و انتساب به آن ملحوظ است به خلاف اسم مصدر که معنیش اصل قدرت و سلطنت است و به جایگاه فاعل عنایتی ندارد. دو) معنای اصطلاحی: برخی متاخرین از جمله فخرالدّین در ایضاح گفته اند: "الخیار ملک فسخ العقد". یعنی خیار به معنای مالکیّت فسخ عقد و قدرت بر ازاله و ابطال آن است. بنا بر این معنای اصطلاحی خیار نسبت به معنای لغوی آن اخصّ است. کلمه ی "غلّب" اشاره دارد به این که وضع ان تعیینی نیست بلکه در اثر کثرت استعمال و به طور تعیّنی در این معنا وضع شده است.

پی نوشت:
این نوشته و شماره های دیگر آن فیش های مطالعاتی بنده است از کتاب تقریرات درس مکاسب نوشته ی آقای علی محمّدی خراسانی که البته به قلم خودم به رشته ی تحریر در آمده است.


سوره ی اسراء

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم. سبحان الّذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الّذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انّه هو السّمیع البصیر. (1) به نام خداوند بخشاینده ی مهربان. پاک و منزّه است خدایی که در مبارک شبی بنده ی خود (محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم) را از مسجد حرام (مکّه ی معظّمه) به مسجد اقصائی که پیرامونش را (به قدون خاصّان خود) مبارک ساخت، سیر داد تا آیات خود را به او بنمایاند که همانا خداوند شنوا و بینا است.

بیان آیه

این سوره مکّی و دارای صد و یازده آیه می باشد. محور سوره ی اسراء مساله ی توحید است و با این حال موضوع تسبیح در آن بر مساله ی حمد راجح و غالب است و بار ها مورد اشاره قرار گرفته است. برخی گفته اند تمام سوره جز دو آیه ی {و ان کادوا لیفتنونک...} و {و ان کادوا لیستفزّونک...} مکّی است و این دو آیه مدنی هستند. برخی گفته اند علاوه بر دو آیه ی فوق دو آیه ی {و اذ قلنا لک انّ ربّک احاط بالنّاس...} و {و قل رّبّ ادخلنی مدخل صدق...} نیز مدنی می باشند. حسن در این مورد پنج آیه را مدنی دانسته است که عبارتند از: {و لاتقتلوا النّفس...}، {و لاتقربوا الزّنا...}، {اولئک الذّین یدعون...}، {اقم الصّلاة...} و {و ءات ذا القربی...}. در مقاتل پنج آیه ی {و ان کادوا لیفتنونک...}، {و ان کادوا لیستفزّونک...}، {و اذ قلنا لک...}، {و قل رّبّ ادخلنی مدخل صدق...} و {انّ الذّین اوتوا العلم...} مدنی دانسته شده اند. در روایتی که قتاده و معدّل از ابن عبّاس نقل کرده اند از آیه ی {و ان کادوا لیفتنونک...} تا آیه ی {و قل رّبّ ادخلنی مدخل صدق...} مدنی معرفی شده است (منهج الصّادقین). البته باید گفت مضمون این آیات هیچ دلالت خاصّی بر مدنی بودن آن ها ندارد و مشابه این مضامین در سوره های مکّی مانند انعام و اعراف نیز مطرح شده است.


پی نوشت:
این نوشته و شماره های دیگر آن فیش های مطالعاتی بنده است از کتاب ترجمه ی تفسیر المیزان نوشته ی آقای سیّد محمّد حسین طبابایی که البته به قلم خودم به رشته ی تحریر در آمده است.


جریان شناسی فکری ایران معاصر

گفتار اول: کلیّات

در این سلسله نوشتار قرار است به تبیین و معرفّی جریان های عمده ی فکری در ایران معاصر با رویکرد دینی پرداخته شود.

چیستی جریان شناسی

به تشکّل، جمعیّت و گروه اجتماعی معیّنی که علاوه بر مبانی فکری، از نوعی رفتار ویژه اجتماعی برخوردار هستند جریان گفته می شود. بنا بر این هر جریانی دو جزء مقوّم دارد: الف) مبانی فکری ب) رفتار اجتماعی. جریان های اجتماعی را می توان به چهار دسته ی کلّی تقسیم نمود: الف) جریان های فکری ب) جریان های فرهنگی ج) جریان های سیاسی د) جریان های اقتصادی. جریان شناسی عبارت است از شناخت منظومه و گفتمان، چگونگی شکل گیری معرّفی موسّسان و چهره های علمی و تاثیر گزار در گروه های فکری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی. جریان فکری عبارت است از تشکل و جمعیّتی اجتماعی که از مبانی اندیشه ای برخوردار است. این مبانی اندیشه ای ممکن است رویکردی فلسفی یا کلامی، شرقی یا غربی داشته باشند. جریان فرهنگی عبارت است از تشکل و جمعیّتی اجتماعی که جنبه ی فعّالیّت های فرهنگی و تبلیغی در آن بر مباحث فلسفی و کلامی غلبه دارد. در مرور زمان این امکان وجود دارد که یک جریان فکری به صورت تدریجی به جریانی سیاسی، فرهنگی یا اقتصادی تبدیل شود. مانند حلقه ی کیان که با گفتمان روشنفکری دینی دکتر سروش توانست موسّسه ی فرهنگی صراط را تاسیس کند و از سال 1376 هجری شمسی حزب سیاسی مشارکت را به وجود آورد. یا گروه هایی از پیروان مکتب تفکیک که در مقام مبارزه ی فکری و فرهنگی با فرقه ی ضالّه ی بهائیّت انجمن حجّتیّه را به وجود آوردند. ضرورت و چرایی جریان شناسی اجتماعی برای مدیریّت فکری و مهندسی فرهنگی کشور غیر قابل انکار است و بدون توجّه به آن نمی توان وضعیّت فکری و فرهنگی کشور را مدیریّت نمود. روش شناسی جریان هایی که در این سلسله نوشتار ها مورد اشاره قرار خواهد گرفت به صورت استقرائی بوده و قابلیت کامل تر شدن در بستر زمان را دارا می باشد. واژه ی آسیب شناسی (pathology) از ریشه ی یونانی (path=patho) به معنای رنج، محنت، احساسات و غضب و (logy) به معنای دانش و شناخت ترکیب شده است.  آسیب شناسی در اصطلاح علوم طبیعی به معنای مطالعه و شناخت عوامل بی نظمی در ارگانیسم انسانی جهت درمان بیماری های جسمی است (فرهنگ کامل انگلیسی). علوم اجتماعی در مشابهت سازی در قرن نوزدهم میان کالبد انسان و کالبد جامعه و همچنین بین بیماری های عضوی و بحران های اجتماعی، دانشی جدید به نام آسیب شناسی اجتماعی (social pathology) جهت مطالعه ی عوامل و ریشه های بی نظمی و بیماری های اجتماعی به وجود آورد (آسیب شناسی و جامعه شناسی انحرافات/محمّد حسین فرجاد). برای آسیب شناسی اجتماعی می توان به چهار مولّفه را به عنوان مقصد و وظیفه اشاره نمود: الف) مطالعه و شناخت آسیب های اجتماعی، علل، عوامل و دلایل پیدایی آن ها ب) پیشگیری از وقوع جرم و انحراف در جامعه جهت بهینه سازی محیط زندگی جسمی و خانوادگی ج) درمان کجروی های اجتماعی با استفاده از روش های علمی و مناسب برای قطع ریشه ها و انگیزه های این کجروی ها د) تداوم درمان پیشگیری و جلوگیری از بازگشت دوباره ی انحرافات اجتماعی. رفتار انحرافی به رفتاری گفته می شود به شکلی با رفتار های مورد انتظار مشترک یک گروه خاصّ همخوانی ندارد و اعضای دیگر گروه مذکور آن ها را ناپسند و نادرست می دانند. انحراف های اجتماعی به انحراف های فردی و گروهی، آگاهانه و ناآگاهانه، طبیعی و سازنده قابل تقسیم هستند. این سلسله نوشتار ها تحت عنوان جریان شناسی فکری ایران معاصر در صدد کشف آسیب ها و درد های اندیشه ای جریان های عمده در جامعه ی معاصر ایران است.
پی نوشت:
این نوشته و شماره های دیگر آن فیش های مطالعاتی بنده است از کتاب جریان شناسی فکری ایران معاصر نوشته ی آقای عبدالحسین خسروپناه که البته به قلم خودم به رشته ی تحریر در آمده است.