سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدینة العلم

یادداشت های محمد عابدینی

متافیزیک یا مابعدالطبیعه

ارسطو را می توان نخستین کسی دانست که تشخص فلسفه را کشف کرد و مسائل آن را در علم مستقلی مورد بررسی قرار داد. وی فلسفه را دقیق ترین کلی ترین و دشوار ترین علم می دانست. آن چه باعث تمایز ماهوی فلسفه با علوم دیگر می شود این است که این علم نسبت به علوم دیگر فاصله ی بیشتری با قلمرو حس دارد و برخلاف علوم دیگر که برای ثمره های عملی و خارجی طریقیت دارند به خودی خود موضوعیت دارد(1). ارسطو این دانش را فلسفه ی اولی یا نخستین(2) و در یک مورد خداشناسی(3) نامید. بعد از ارسطو آندرونیکوس(4) مشائی در هنگام تجمیع و تدوین آثار ارسطو مطالب این دانش را در ترتیب چینش بعد از مطالب طبیعیات یا فیزیک قرار داد(5) و به خاطر همین چینش نام متاتافوسیکا یا همان مابعدالطبیعه را برای آن در نظر گرفت(6). این نام گزاری همان طور که بیان شد صرفا به خاطر ترتیب چینش مطالب بود ولی به تدریج این وجه تسمیه به فراموشی سپرده شد و این گمان اشتباه شکل گرفت که وجه تسمیه ی این علوم به مابعدالطبیعه فراطبیعی و خارج از طبیعت بودن مسائل آن است و در همین راستا برخی از فلاسفه ی غربی مابعدالطبیعه را مساوی ماوراءالطبیعه قلمداد کردند که می توان بی توجهی به قسمتی از بدنه ی مابعدالطبیعه یعنی امور عامه و پرداخت صرف به خداشناسی را منشاء اصلی این اشتباه و انحراف تصوری دانست.

موضوع علم فلسفه

آن چیزی که در یک علم درباره ی احکام و ویژگی های ذاتی آن بحث می شود موضوع آن علم محسوب می شود. مسائل یک علم نیز به مباحثی گفته می شود که موضوعاتشان مصداقی از مصادیق موضوع آن علم باشد. موضوع عامل وحدت و تمایز علوم است. ارسطو نخستین فیلسوفی بود که به بحث درباره ی موضوع علم فلسفه پرداخت و در این راستا چهار موضوع را به صورت عمده معرفی کرد. آن موضوعات عبارت بودند از موجود از آن جهت که موجود است(7) علت های نخستین موجود از آن جهت که موجود است(8) جواهر(9) و جوهر های مفارق و نامتحرک(10).

همین مسئله باعث ایجاد انشقاق در تعریف موضوع علم فلسفه و همچنین در وحدت یا تعدد آن شد. فلاسفه در این زمینه دو سویگیری را تشکیل دادند. دسته ای از ارسطو شناسان معتقد بودند که موضوع فلسفه از نظر ارسطو موجود بما هو موجود است و چهار عنوان دیگر به همان موضوع اصلی باز می گردند. یعنی از آن جایی که موضوع فلسفه موجود بما هو موجود است و در هر علم باید از عوارض ذاتی موضوعش بحث کرد پس طبیعتا در فلسفه بحث از علت های موجود بما هو موجود جایگاه پیدا می کند(11) که جواهر در زمره ی آن ها هستند و در صدر جواهر مجرد عله العلل قرار دارد. در مقابل گروهی دیگر معتقد بودند ارسطو بین الهیات و امور عامه تمایز قائل شده و به نوعی فلسفه را در دیدگاه ارسطو مشتمل بر متافیزیک عام یا همان علم کلی و متافیزیک خاص یا همان علم الهی می دانستند(12) و بر همین مبنا موضوع متافیزیک عام را نزد وی موجود بما هو موجود(13) و موضوع متافیزیک خاص را علت های نخستین جواهر و جوهر های مفارق می دانستند.

نظریه ی نخست نظر موافقین بیشتر فلاسفه ی اسلامی را متوجه خود کرد و آن ها هم طبق قرائتشان از افکار ارسطو موضوع فلسفه را موجود بما هو موجود یا موجود مطلق می دانستند به طوری که شیخ الرئیس در این ارتباط می گوید: "هذا العلم یبحث عن الموجود المطلق"(14) و نیز صدر النتالهین می نویسد: "فموضوع العلم الالهی هو الموجود المطلق"(15). معنای موجود مطلق هستی اصیل است بدون این که در قالبی ریخته شده باشد و یا به مرزی از مفاهیم محدود شده باشد. ابن سینا درباره ی وجه تسمیه ی فلسفه به علم الهی معتقد است که این موضع از باب تسمیه الشیئ باسم جزئه است و موضوع خداوند به عنوان مهم ترین و شریف ترین جزء این مبحث کلی نام مجموع مباحث فلسفه را به خود اختصاص داده است(16). شیخ الرئیس برای اثبات علمی مدعای خویش با اشاره به تعریف موضوع هر علم می گوید: "وجود موضوع در هر علمی مسلم استو لذا از عوارض آن بحث می شود در حالی که وجود خداوند در فلسفه ی الهی مطلوب و مورد بحث است"(17).

پی نوشت:
این نوشته و شماره های دیگر آن فیش های مطالعاتی بنده است از کتاب آشنایی با علوم اسلامی "بخش فلسفه" نوشته ی آقای رضا برنجکار که البته به قلم خودم به رشته ی تحریر در آمده است.

زیرنوشت ها:
1: ر.ک: ارسطو متافیزیک ترجمه دکتر شرف ص7و8
Prote filosofia :2

Theologia :3
ر.ک:مقدمه ی متافیزیک ص22
Andronikos :4

5: شیخ الرئیس معتقد است: فلسفه ی اولی نسبت به ما بعد از طبیعت قرار می گیرد. زیرا ما ابتدا طبیعت را می بینیم و بعد به مسائل فلسفی توجه پیدا می کنیم. اما مسائل فلسفی مانند اصل هستی و خداوند قطعا بر مسائل طبیعی تقدم ذاتی دارند. (الهیات شفا ص21و22) لذا این طرز چینش جنبه ی تعلیمی و اثباتی دارد نه ثبوتی و ذاتی.
6: ر.ک: مقدمه ی متافیزیک ارسطو ص22و24و39 به بعد
7: ارسطو متافیزیک ص87
8: همان ص8و88
9: همان ص90و91
10: همان ص195
11: رسطو این مطلی را مورد اشاره قرار داده است: "از آن جایی که ما مبادی (یا اصل ها) و برترین علت ها را جستجو می  کنیم واضح است که این ها باید متعلق به طبیعتی باشند که دارای وجود بذاته است... بنا بر این هم باید نخستین علت های موجود از آن حیث که موجود است را دریابیم". متافیزیک ص88
12: مقدمه ی متافیزیک ارسطو ص58
13: محمد تقی مصباح یزدی تعلیقه علی نهایه الحکمه ص7
14: النجاه ص493 ر.ک: الهیات شفا ص13
15: اسفار ج1 ص24
16: الهیات شفا ص23 ر.ک: نهایه الحکمه ص267و5 مقایسه کنید با: حاشیه ی قطب الدین رازی اشارات ج3 ص1 درباره ی علت نامگزاری فلسفه اولی ر.ک: الهیات شفا ص15
17: الهیات شفا ص5و6 فلسفه ی اولی یا الهیات دو بخش عمده تقسیم می شود. اول امور عامه یا علم کلی که موضوع آن موجود بما هو موجود است و دوم الهیات بمعنی الاخص که موضوع آن خداشناسی و مجردات است. آن چه از این تقسیم بندی به ذهن متبادر می شود این است که فلسفه دارای دو موضوع می باشد و در نتیجه مشتمل بر دو علم می باشد. گذشته از این که طبق تعاریف ابتدای نوشتار در یک علم باید از عوارض ذاتی موضوع آن سخن گفته شود و در تعریف عوارض ذاتی به محمولاتی اشاره شده است که مباشرتا و از حیث ذات موضوع یا بواسطه ی امری که مساوی با ذات موضوع است بر آن حمل شده باشد. (ر.ک: اسفار ج1 ص30 و حاشیه ی علامه طباطبایی ص31) لذا طبق آن چه توضیح داده شد مسائل مربوط به برخی از اقسام موجود از جمله واجب الوجود خارج از موضوع فلسفه محسوب می شوند. (ر.ک: اسفار ج1 ص30) این اشکال اختصاص به فلسفه ندارد و در همه ی علوم مطرح می باشد.
پاسخ های متعدد و متنوعی به این اشکال داده شده است. برخی از فلاسفه گفته اند: "مراد از عرض ذاتی فقط عرض ذاتی موضوع نیست. بلکه از آن عام تر است و شامل اقسام زیر می شود: عرض ذاتی موضوع عرض ذاتی نوع موضوع عرض عام نوع موضوع (مشروط به این که عمومیتش از عمومیت موضوع تجاوز نکند) عرض ذاتی برای نوعی از عرض ذاتی موضوععرض عام برای نوعی از عرض ذاتی موضوع(با همان شرط مذکور)". (ر.ک: اسفار ج1 ص30-33 و التحصیل ص221-222)
ملاصدرا با رد این نظریه در پاسخ به این اشکال می گوید: "ممکن است محمولی عرض ذاتی برای نوعی از انواع موضوع باشد و در عین حال عرض ذاتی موضوع نیز به حساب آید". وی در ادامه مثال هایی نیز برای این سخن خود ارائه می کند. (اسفار ج1 ص33-34) لذا عوارض ذاتی وجود واجب عوارض ذاتی خود موجود نیز هست و اشکال مذکور وارد نمی باشد. (ر.ک: حاشیه ی علامه طباطبایی اسفار ج1 ص30-32) به همین جهت ملاصدرا بحث درباره ی علل عالی موجودات معلول و عله العلل را نیز از مسائل فلسفه بر می شمرد. (اسفار ج1 ص24)
علامه مصباح یزدی در این زمینه معتقد است این که موضوع فلسفه ی اولی را  از آن جهت که از معقولات ثانیه ی فلسفی انتزاع می شوند موجود بما هو موجود بدانیم و آن را در علمی مستقل (امور عامه) در نظر بگیریم و علم الهی را نیز مشتمل بر مباحث مربوط به خداوند و مجردات در علمی دیگر به صورت مستقل مطرح کنیم مستلزم هیچ اشکال عقلی نمی باشد. (تعلیقه علی نهایه الحکمه ص12)

فلسفه چیست؟

موضوع این بحث تاریخ تحلیلی و انتقادی فلسفه ی غرب است. معنای تاریخ پی گیری سیر تفکرات فلسفی غرب می باشد و اصطلاح غرب به عنوان یک حوزه ی جغرافیایی از دوران قدیم به اروپای فعلی و در دوره های اخیر به اروپا و آمریکای شمالی اطلاق می شود.

یکی از راهکار های فلسفه شناسی رجوع به تاریخ آن است. به تعبیری دیگر می توان گفت فلسفه عبارت است از مجموعه ی مطالبی که در کتب تاریخ فلسفه مطرح شده اند.موضوعات مورد بحث در فلسفه بسیار وسیع و متنوع هستند. به عنوان نمونه می توان به طبیعت ماورای طبیعت معرفت اخلاق و سیاست اشاره کرد که همگی موضوعات انتزاعی محض به شمار می آیند. مسائل فلسفه حول محور موضوعاتی چون وجود شناخت و انسان دور می زنند.

شیرازه ی هر علمی موضوع یا روش واحد می باشد و در صورتی که موضوعات مختلفی در یک علم مورد بحث باشد حیثیت واحد بین آن ها باعث وحدت آن علم می شود. اما این مسئله در طول زمان به وجود می آید و از روز نخست به روشنی مورد توجه قرار نمی گیرد. در ابتدا یک تصویر اجمالی و یا غایت ارتکازی عامل وحدت نسبی در حرکت کمالی علم می شود.

از سویی پاسخ به پرسش هایی که در فلسفه مطرح است با استفاده از حواس ظاهری ممکن نیست و از سویی دیگر به خاطر اهمیت بالایشان نمی توان به سادگی از کنارشان عبور کرد. در سیر طبیعی تاریخ تفکر فلسفی با توجه به ناتوانی قوای حسی بشر به قوه ی خیال متوسل شد. خیال محدودیت های قوای حسی را از جمله لزوم موجودیت و ملموس بودن و در دسترس بودن محسوس را نداشت و از قید زمان و مکان آزاد بود. تدوین یافتن خیالات بشر در موضوعی خاص افسانه ها را به وجود آورد و رویا ها در این مسیر به کمک رشد و گسترش افسانه ها آمدند. این افسانه ها در سیری تطوری نسل به نسل منتقل شدند و نسل های بعدی آن ها را تلقی به قبول نموده و حتی در بعضی موارد برای آن ها حقیقت قدسی قائل شدند. خدایان خوب قدسی دیوان شرور و خدایانی که هر دو جهت را داشتند از محصولات این کارخانه های افسانه سازی بودند. خدایانی که لطفشان اسباب خیر و حیات و برکت و غضبشان مایه ی عذاب و مرگ و نکبت بود و خیال پردازانی که گاه برای جلب الطاف این خدا های ساختگی فرزندانشان را به قربان گاه ها می بردند.

در مقابل این گروه کسانی بودند که برای راه تخیل اعتبار علمی قائل نبودند و با تمسک به مشاهدات دقیق و بر پایه ی شواهد معتبر و تعقل و تحلیل های علمی و البته گاهی با کمک حدسیات پاسخ پرسش های علمی و نظری خویش را پیدا کنند. به عبارت مختصر این گروه با گذر از مرحله ی احساس و تخیل و تقلید خود را به قله ی تعقل رسانده بودند و این پروسه به معنای آغاز تفکر فلسفی می باشد. یعنی تمسک به قوه ی عقل و ذهن برای پاسخگویی به سوالات نظری از راه هایی مثل تحلیل عقلی رسیدن به معلول از راه علت و کشف ملازمات عقلانی. این نوع از تفکر فلسفه ورزی و نتیجه ی آن فلسفه می باشد.

 پی نوشت:
این نوشته و شماره های بعدی آن فیش های مطالعاتی بنده است از جزوه ی تاریخ فلسفه غرب 1 نوشته ی آقای محمد فنایی اشکوری که البته به قلم خودم به رشته ی تحریر در آمده است.


کلیات فلسفه

واژه ی فلسفه

واژه ی "فلسفه" مصدر جعلی عربی است که از ریشه ی یونانی "فیلوسوفیا" به معنای دوست داشتن دانش می باشد. گروهی پیش از سقراط خود را "سوفیست" به معنای دانشمند نامیده بودند ولی به وجود حقیقت معتقد نبودند و یا آن را قابل درک نمی دانستند و حقیقت را نسبی و در نتیجه شخصی قلمداد می کردند و از به کار بردن مغالطه در استدلال هایشان ابایی نداشتند. به عنوان نمونه گرگیاس در این زمینه می گوید: "هیچ چیز وجود ندارد. اگر چیزی وجود داشته باشد نمی تواند شناخته شود. حتی اگر وجود شناختنی باشد این شناسایی نمی تواند به دیگران منتقل شود." و نیز پروتاگوراس می گوید: "انسان مقیاس همه ی چیز هاست."

این مسائل موجب شد تا سوفیست از معنای اولیه خود به معنای مغالطه کار تغییر پیدا کند. این انقلاب معنایی باعث شد تا سقراط یا به علت فروتنی یا پرهیز از انضمام به این گروه و یا شاید به علت مبانی معرفتی خاص خویش عنوان فیلسوف را برای خود برگزیند. روش سقراط به نوعی دیالکتیک و محاوره ای بود. یعنی از تعاریف کمتر کافی آغاز و به تعاریف کافی منتهی می شد. به تعبیر دیگر از بررسی موارد جزئی به سمت یک تعریف کلی و جامع حرکت می کردکه طبیعتا گاهی این حرکت ناتمام می ماند و در عمل به نتیجه ی قطعی و یقینی که ارزش علمی داشته باشد نمی رسید. با این فرض نام دوستدار دانش برای این روش مناسب تر به نظر می رسید.(1)

به هر حال واژه ی فیلسوف از آن پس به معنای دانشمند به کار رفت و واژه ی فلسفه به مجموعه ی دانش های عقلانی و حقیقی در مقابل دانش های نقلی و اعتباری اطلاق شد.

اصطلاح فلسفه در میان مسلمانان

مسلمانان پس از دریافت واژه ی فلسفه از یونانیان در ابتدا به تبعیت از ارسطو آن را در هر دو معنای عام و خاص خود به کار بردند. معنای عام آن که شامل همه ی علوم عقلی و حقیقی بود به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شد. بخش نظری آن شامل الهیات ریاضیات و طبیعیات بود و بخش عملی آن اخلاق تدبیر منزل و سیست مدن را در بر می گرفت. معنای خاص فلسفه به خصوص الهیات اطلاق می شد و به نام های فلسفه ی اولی علم اعلی علم کلی علم الهی ما بعد الطبیعه یا متافیزیک نیز مورد اشاره قرار می گرفت.

فلاسفه ی مسلمان همانند ارسطو الهیات را به علت کلی تر بودن اعم بودن و احتیاج سایر علوم به آن در عین بی نیاز بودن الهیات به آن علوم مهمترین بخش فلسفه می دانستند. به سبب همین عوامل آن ها این علم را فلسفه ی حقیقی دانستند و نام فلسفه را برازنده ی خصوص این علم دانستند. از این پس در این نوشتار عنوان فلسفه به همین معنای اخیر در نظر گرفته می شود.

پی نوشت:
این نوشته و شماره های بعدی آن فیش های مطالعاتی بنده است از کتاب آشنایی با علوم اسلامی "بخش فلسفه" نوشته ی آقای رضا برنجکار که البته به قلم خودم به رشته ی تحریر در آمده است.

زیرنوشت:
1: سقراط می گفت من از همه ی مردم نادان ترم اما دلیل این که مرا دانا ترین افراد دانسته اند این است که به نادانی خود آگاهم!